گنجور

 
فیاض لاهیجی

خورشید بر فروزد از آتش تب عشق

مهتاب روی سازد در ظلمت شب عشق

در کاسة سر عقل هفت آسمان زند چرخ

چون جرعه ریز گردد جام لبالب عشق

جوشد ز هر ترانه فواره‌های اسرار

حسن ارزند به افسون انگشت بر لب عشق

در خون تپد اجابت غلتد به خاک تأثیر

جوشد چو از لب آه آشوب یارب عشق

نه قید دین‌پرستی نه عارلای مستی

نه نام و ننگ هستی نازم به مشرب عشق

کفرست لایزالی دینست لاابالی

کس را نگشت حالی تحقیق مذهب عشق

دریا برآورد جوش هر قطره را در آغوش

گر سرکشد ز سرپوش خوان مرتّب عشق

شد خانقه معطّل میخانه‌ها مقفّل

هم قبله‌ها محوّل با کشف مطلب عشق

فیّاض گوش دل باش کاستاد ما نگوید

جز با زبان ابرو درس مهذّب عشق