گنجور

 
فیاض لاهیجی

نمی‌خواهم که بوی پیرهن از نزد یار آید

گرفتم دیده روشن کرد، بی‌رویش چه کار آید!

گل روی بتان را سبزة خط در عقب باشد

بلی در گلستان حسن، گل پیش از بهار آید

ز بوی نو بهارم مرغ دل در اضطراب آمد

جنونم بگسلد زنجیرها چون گل به بار آید

ز هجر می خزان چهرة ما رنگ بر رنگ است

بهار نشئه‌ای کو تا به گلگشت خمار آید

ز خواری می‌توان عزّت‌طلب شد غم مخور فیّاض

که این بی‌اعتباری‌ها به کار اعتبار آید

 
sunny dark_mode