گنجور

 
فیاض لاهیجی

بیوفا و بد و بیدادگرت ساخته‌اند

خوب بودی و دگر خوبترت ساخته‌اند

رحم اگر بر دل زارم نکنی جرم تو نیست

که ز حال دل من بی‌خبرت ساخته‌اند

دی به از هر به و امروز ز هر بد بترم

چه توان کرد چنین در نظرت ساخته‌اند

به چه رنگ از تو شکبید دل بی‌طاقت من

تو که هر لحظه به رنگ دگرت ساخته‌اند

چون ز غیرت نگدازیم که این بلهوسان

راه چون مور به تنگ شکرت ساخته‌اند!

دور از آغوش رقیبان نشوی پنداری

دست این طایفه را در کمرت ساخته‌اند

راز من هم ز زبان تو به من می‌گویند

این حریفان که چنین پرده درت ساخته‌اند

از سموم نفس بلهوسان می‌ترسم

که سراپای، چو گلبرگ ترت ساخته‌اند

این لطافت که تو داری و صفایی که تراست

از نسیم گل و آب گهرت ساخته‌اند

ناز بر تخت کی و مملکت جم دارند

بیدلان تو که با خاک درت ساخته‌اند

خبر از خویش نداری به چه کاری فیّاض

چه دمیدند که بی پا و سرت ساخته‌اند!

 
sunny dark_mode