گنجور

 
فیاض لاهیجی

بگو به شعله که پروانه بی تو تاب ندارد

فدای بزم تو خواهد شد، اضطراب ندارد

سرشکم از مژه برگردد از مشاهدة تو

ستاره تاب تماشای آفتاب ندارد

به من چه می‌شمرد عقدهای شام جدایی!

چو دل ز زلف تو سر رشتة حساب ندارد

هزار پردة عصمت ز تهمتش نرهاند

رخی که پرده ز گلگونة حجاب ندارد

سر از رضای تو فیّاض تیغ یار نپیچد

رسی به کام دل خویشتن شتاب ندارد!