لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
فیاض لاهیجی

ز استغنا خیالش را به ما پروا نمی‌افتد

نگاهش پرتو خور گر بود بر ما نمی‌افتد

مه رویش گهی تاب از غضب دارد گه از باده

به گلزار جمال او گل از گل وانمی‌افتد

اگر سررشتة کار اسیران بلا نبود

سر زلف درازت این چنین در پا نمی‌افتد

چنان هنگامة بازارِ دامن‌گیریش گرمست

که نوبت در قیامت هم به دست ما نمی‌افتد

نرنجی گر نگاهش بر رقیبان می‌فتد فیّاض

که تیر خردسالان متّصل یک جا نمی‌افتد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال خجندی

ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمی‌افتد

به هر جانی بیفتد مست و او قطعا نمی‌افتد

چو خاک ره شوم زین پس من و سودای زلف او

که خاک راه را در سر جز این سودا نمی‌افتد

به کویت رند دُردی‌کش سبو بر سر برآید خوش

[...]

رهی معیری

به سوی ما گذار مردم دنیا نمی‌افتد

کسی غیر از غم دیرین به یاد ما نمی‌افتد

منم مرغی که جز در خلوت شب‌ها نمی‌نالد

منم اشکی که جز بر خرمن دل‌ها نمی‌افتد

ز بس چون غنچه از پاس حیا سر در گریبانم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه