گنجور

 
فصیحی هروی

زمین عفو کسی بوسه میزند گنهم

که سیل سیل کرم زان تراب می‌جوشد

چمن طراز وفا میرزا غیاث‌الدین

که دولتش ز عنان و رکاب می‌جوشد

ندانم این چه لقب بود لیک می‌بینم

که از ضمیر و زبان آفتاب می‌جوشد

ترا دلیل بلنداختری همین کافی‌ست

که از انامل تو فتح باب می‌جوشد

در ترا خلف کعبه خواندم و خجلم

که کعبه را نه جباه از جناب می‌جوشد

بهار خلق ترا چون ستایم از نفسم

چمن چمن گل معجز نقاب می‌جوشد

وگر ز روی تو روشن کنم چراغ ثنا

عرق ز ناصیه آفتاب می‌جوشد

کند چو طره پریشان سواد توقیعت

ز رشته‌های خرد پیچ و تاب می‌جوشد

شود ز مژده ناسور زخم ما مدهوش

که از زمین و زمان مشک ناب می‌جوشد

فسون خلق تو بر افعی قلم خواندم

که جای زهر ز کامش گلاب می‌جوشد

وگرنه زهر فشانیست کز بن دندان

همیشه بیهده زهر عتاب می‌جوشد

لب عتاب تو آنجا که در سوال آید

نمک ز سینه ریش جواب می‌جوشد

وگرز لطف شوی گل‌فشان شهیدان را

شکر ز گوش ز فیض خطاب می‌جوشد

صفا سرشتا صافی دلا خداوندا

چه شد که طبع تو از انقلاب می‌جوشد

چه شد چه شد که به یاد گلوی تشنه لبان

ز کام تیغ تو خونین لعاب می‌جوشد

سبک عنانی جنگ و گران رکابی صلح

دو چشمه‌اند کزیشان دو آب می‌جوشد

ازین ز سینه دریا سراب می‌روید

وز آن ز کوثر رحمت عذاب می‌جوشد

به راه عذر سبک پویه چون شود خردم

روان ز هر بن مو اضطراب می‌جوشد

گران رکابی صلحت چویاد می‌آرم

سکون ز سعی و درنگ از شتاب می‌جوشد

درین دو روز که شد تنگ خلق مرحمتت

تنم ز غصه چو خون کباب می‌جوشد

ز دیده اشک به صد در د و داغ می‌روید

ز سینه آه به صد پیچ و تاب می‌جوشد

ز تشنگی جگرم می‌مکید شعله کنون

هزار چشمه خون ز آن سراب می‌جوشد

مران سمند تلافی به روی تربت من

که غصه تا به عنان و رکاب می‌جوشد

تو گر خطاب کنی با دو چشم گریان کن

کزین دو چشمه زلال جواب می‌جوشد

وگرنه ناطقه خشک لب کجا و جواب

کزان سراب همه موج ناب می‌جوشد

نگویمت که مرا آرزوی پا‌بوس است

کزین کتان هوس ماهتاب می‌جوشد

ولیک غنچه فکرم ز شاخسار ضمیر

همه به شکل هلال رکاب می‌جوشد

به لطف گو که از و آستین‌فشان مگذر

ز پای تا سرت ار اجتناب می‌جوشد

به عفو گو که نظر زان گناهکار مپوش

گرت زهر مژه طوفان خواب می‌جوشد

همیشه تا که زلال نظام و درد خلل

ز چشمه‌سار خطا و صواب می‌جوشد

نظام عافیتت باد از خلل خالی

که آب هشت چمن زین سحاب می‌جوشد

 
sunny dark_mode