گنجور

 
فصیحی هروی

چون امتان کبر حدیث نسب کنند

رندان خاکسار سخن از حسب کنند

اجزای من چو نام تو گیرم یکان یکان

چون جان خستگان غمت طوف لب کنند

اینست اگر غرور بتان روز بازخواست

ترسم دیت ز خضر و مسیحا طلب کنند

جانم فدای غم که مریضان آن دیار

چون شعله جان دهند چو بدرود تب کنند

نسبت به جلوه تو تجلی کند درست

چون دودمان حسن حدیث نسب کنند

از ناله لب مبند مبادا درین چمن

چون غنچه‌ات به خنده شادی ادب کنند

از بی‌کسان بترس فصیحی که این گروه

روز زمانه را به یکی آه شب کنند

 
sunny dark_mode