گنجور

 
فصیحی هروی

تا وداع شعله خود همچو اخگر کرده‌ایم

حله خاکشتر اندوه در بر کرده‌ایم

گوهر نظاره‌ای در دیده گم کردیم از آن

مردم چشم اندرین دریا شناور کرده‌ایم

چشمه‌سار دیده ما خوشگوار آبی نداشت

چند روزی شد کش از خون رشک کوثر کرده‌ایم

زخم ما را از جگر غم زیور ناسور بست

ورنه تحقیق سر و سامان خنجر کرده‌ایم

زود گوش دوستان از ناله ما ناله کرد

ما هنوز از نخل غم یک میوه نوبر کرده‌ایم

از تو چون نومید بنشینیم کاندر کوی تو

مشت خاکی را به صد امید بر سر کرده‌ایم

در شب هجران فصیحی می‌زند لاف حیات

ساده‌لوحی بین کزو این قصه باور کرده‌ایم

 
sunny dark_mode