ز بس پیچ و چین تاب و خم زلف دلبر
گهی همچو چوگان شود، گاه چنبر
گهی لاله را سایه سازد ز سنبل
گهی ماه را درع پوشد ز عنبر
گهی صورتی گردد از عود هندی
گهی پیکری گردد از مشک اذفر
که دیده ست بر سوسن از عود صورت
که دیده ست بر لاله از مشک پیکر
برخ بر همی جوشد آن زلف و نشگفت
ازیرا که عنبر بجوشد بر آذر
فری آن فریبنده زلفین مشکین
فری آن فرو زنده رخسار دلبر
یکی چون بنفشه فرو کرده بر گل
یکی چون گل نا فرو کرده از بر
به ماه و صنوبر همی خواندم او را
برخسار و بالای زیبا و در خور
همی گشت زان فخر و زان شادمانی
صنوبر بلند و ستاره منور
برمز این مرا گفت آن شکرین لب
که ای شاعر اندر سخن ژرف بنگر
مرا با صنوبر همانند کردی
بقد و برخ با ستاره برابر
چه ماند برخسار خوبم ستاره
چه ماند به قد بلندم صنوبر
ستاره کجا دارد از سنبل آذین
صنوبر کجا دارداز لاله افسر
مرا زین سپس چون صفت کردخواهی
بچیزی صفت کن که از من نکوتر
بگفت این و بگذشت و اندر گذشتن
همی گفت نرمک بزیر لب اندر
ستاره چو من گل فشانده ست بر رخ ؟
صنوبر چو من مه نهاده ست بر سر ؟
من از گفته خویشتن خیره گشتم
طلب کردم از بهر او نام دیگر
پری خواندم او را و زانروی خواندم
که روی پری داشت آن پرنیان بر
دگر باره با من بجنگ اندر آمد
که بس خوار داری مرا ای ستمگر
مرا با پری راست کردی بخوبی
پری مر مرا پیشکار ست و چاکر
پری کی بود روز ساز و غزلخوان
کمند افکن و اسب تاز و کمان ور
پری هر زمان پیش تو بر نخواند
ز دیوان تو مدح شاه مظفر
ملک بوسعید آفتاب سعادت
جهاندار ودین پرور و داد گستر
ملک زاده مسعود محمود غازی
که بختش جوان باد و یزدانش یاور
به نیزه گذارنده کوه آهن
به حمله رباینده باد صرصر
همه اختران رای او را متابع
همه خسروان حکم او را مسخر
کریمی به اخلاقش اندر مرکب
بزرگی بدرگاه او در مجاور
دلش مر خرد را سپهری مهیا
کفش مر سخارا جهانی مصور
ایا مرترا کرده از بهر شاهی
خدا از همه تاجداران مخیر
بتو زنده و تازه شد تا قیامت
نکو رسم و آیین بوبکر و عمر
چه تو و چه حیدر بزور و بنیرو
چه شمشیر تو و چه شمشیر حیدر
ز گهواره چون پای بیرون نهادی
کمان بر گرفتی و زوبین و خنجر
تو از کودکی جنگ کردن گرفتی
ز دست و بر و بازوی پیل پیکر
همه مردی آموختی و شجاعت
جهان گشتن و تاختن چون سکندر
هم از کودکی با پدر پیشه کردی
بجنگ معادی ز کشور بکشور
بجای قبا درع بستی و جوشن
بجای کله خود جستی و مغفر
بهر جنگ اندر نخستین تو کردی
زمین را ز خون معادی معصفر
بسا تیغ هندی که تو لعل کردی
به هندوستان اندر از خون کافر
ز تیری ببالا فزون تر نبودی
که تیرت همی خورد خون غضنفر
زهی با خطر پادشاهی موفق
زهی پر هنر شهریاری مشهر
چو روشن ستاره همی ره سپارد
سنان تو اندر سپهر مدور
تو خورشیدی از بهر تو بر بگردون
گران که گذارد ز بالای محور
سلاح یلی باز کردی و بستی
به سام یل و زال زر دوک و چادر
مخوان قصه رستم زاولی را
ازین پس دگر، کان حدیثیست منکر
از این بیش بوده ست زاولستانرا
به سام یل و رستم زال مفخر
ولیکن کنون عار دارد ز رستم
که دارد چو تو شهریاری دلاور
ز جایی که چون تو ملک مرد خیزد
کس آنجا سخن گوید از رستم زر؟
جهان چون تو هرگز نیاورد شاهی
بجود و بعلم و بفضل و بگوهر
ادب نیست کان مر ترا نیست جمله
هنر نیست کان مر ترا نیست یکسر
بروزی که تو گوی بازی بشادی
فلک را ز گوی اخترانیست بیمر
ز میدان بچوگان همی بر فرستی
بگردون گوی آخته همچو اختر
شد اندر فلک تنگ جای ستاره
ز بس گوی کانداختی بر دو پیکر
ترا شیر خواندم همی تا بکشتی
بیک زخم شیری به ولوالج اندر
کنون خسرو شیر کش خوانمت من
که این نام بر تو نباشد مزور
هر آن کینه خواهی که پیش تو آمد
سیه کرد بر سوک او جامه مادر
تو ای شاه اینجا و سهم سنانت
ز دشمن همی جان ستاند به خاور
عدو را بتیغ آتشی و ولی را
بدست و سخن آب حیوان و کوثر
مگر کیمیا خدمت تست شاها
کزو مرد درویش گردد توانگر
تو آن پادشاهی که بر درگه تو
ملوک جهان پیشکارند و چاکر
به چین شاه چین از پی خطبه تو
ز گوهر خطیب ترا ساخت منبر
به روم از پی خدمت تست شاها
همه شهر دیبا بر افکنده قیصر
ز روزی که تو کف خود بر گشادی
همه شهر دینار گشته ست یکسر
همی تا برآید فزوزنده هر شب
برین آبگون روی گردون اخضر،
چو سیمین زنخدان معشوق، زهره
چو رخشنده رخسار گانش دو پیکر
همی تا کند شاعر اندر ستایش
لب دوست را نامه یاقوت و شکر
ملک باش و آبادکن مملکت را
وز آباد ملک، ای ملک زاده! برخور
همیشه بدیدار تو شاد سلطان
چو حیدر بدیدار شبیر و شبر
همایونت باد ای امیر همایون
همایون مه و روز عید پیمبر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زلف و زیباییهای دلبر میپردازد و از تصویرسازیهای شاعرانه برای بیان عشق و زیبایی استفاده میکند. زلف دلبر با حالتهای مختلف، همچون بازی چوگان و جلوههای طبیعی چون گلها و ماه، به تصویر کشیده شده است. شاعر همچنین در دیالوگ با دلبر به مقایسه زیباییهای او با مختصات طبیعی و ستارهها میپردازد و در پایان، مدح شاه مظفری به نام ملک بوسعید را بیان میکند که ویژگیهایی چون شجاعت و قدرت را در جنگ دارد و او را با شخصیتهای تاریخی چون رستم مقایسه میکند. این مدح به شیوهای استادانه، صفات و ویژگیهای عالی شاه را به تصویر میکشد و خواستار آبادانی و موفقیت اوست.
هوش مصنوعی: به خاطر هزاران پیچ و خم و زیباییهای موهای محبوبم، گاهی حالتهایی شبیه به بازی چوگان پیدا میکند و گاهی به شکل حلقه و چنبر درمیآید.
هوش مصنوعی: وقتهایی گل لاله را زیر سایه خود قرار میدهد و زمانی دیگر ماه را با عنبر میپوشاند.
هوش مصنوعی: گاهی چهرهای زیبا و دلربا پیدا میکند مانند بوی خوش چوب عود هندی و گاهی هم به شکلی آراسته و خوشبو در میآید مانند مشک سرخ.
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی سوسن را از عود میبیند، چگونه میتواند زیبایی لاله را از مشک درک کند؟
هوش مصنوعی: زلفی که در هم میپیچد و به هم میخورد، به خاطر عطر و زیباییاش شگفتانگیز است، مانند اینکه عطر خوشبوی عنبر از آتش برمیخیزد.
هوش مصنوعی: ای وای از آن زلفهای فریبندهٔ مشکی، ای وای از آن رخسار دلبر که جان را زنده میکند.
هوش مصنوعی: شخصی مانند بنفشه در کنار گل نشسته و فرد دیگری مانند گل از بالای آن سر برآورده است.
هوش مصنوعی: من به زیبایی و لطافت او اشاره میکنم و او را به ماه و درخت صنوبر تشبیه میکنم. زیباییاش در چهره و قامت پر ابهت او، چشمها را خیره میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر آن فخر و شادی، درخت صنوبر بلند و ستاره درخشان در حال حرکت و سرور است.
هوش مصنوعی: شخصی با لبهای شیرین به من گفت که ای شاعر، در حرفهایت باید به عمق و معنا بیشتر توجه کنی.
هوش مصنوعی: تو مرا به بلندای صنوبر شبیه کردهای و به زیباییام مانند ستارهها کردهای.
هوش مصنوعی: چیزی از زیبایی روی خوبم باقی نمانده و قد بلندم همچون درخت صنوبر کم رنگ و بیاثر شده است.
هوش مصنوعی: ستاره چه جایی دارد که سنبل زیبایی درخت صنوبر دارد؟ و درخت صنوبر چه جایی دارد که لاله تاجی بر سر داشته باشد؟
هوش مصنوعی: از این پس اگر میخواهی که من را وصف کنی، به چیزی اشاره کن که بهتر از من باشد.
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و از آنجا رفت، ولی در حین رفتن به آرامی چیزی زیر لب گفت.
هوش مصنوعی: چرا ستارهای مانند من بر چهرهاش شکوفهای نپاشیده است؟ و چرا صنوبر مانند من بر سرش ماهی نهاده است؟
هوش مصنوعی: من به خاطر حرفهایی که خودم زدم، گیج و متعجب شدم و به دنبال نامی دیگر برای او گشتم.
هوش مصنوعی: من او را مانند پری خواندم، زیرا که چهرهاش به زیبایی پریها بود و آن پوشش لطیف و زیبایی که بر تن داشت.
هوش مصنوعی: دوباره به جنگ من آمدهای و این را میدانم که تو همیشه مرا خوار کردهای، ای ستمگر.
هوش مصنوعی: تو مرا به زیبایی خود راست کردی، مانند پری که مرا خدمتگذار و چاکر خود قرار داده است.
هوش مصنوعی: این شعر به تجلی زیبایی و لطافت میپردازد. در آن، شور و شوقی وصف میشود که با دختری زیبا و دلربا همراه است. او به گونهای مورد توجه قرار گرفته است که مانند یک هنرمند به خلق موسیقی و شعر میپردازد و با حرکاتش مانند یک سوارکار دلها را میرباید و جذابیتش همه جا را پر کرده است. در واقع، این تصویر به احساسی شاداب و زندگی پرانرژی اشاره دارد که در کنار وجود این زیبایی پدید میآید.
هوش مصنوعی: هر زمان که پری در حضور تو باشد، دیگر از دیوان تو برای ستایش شاه مظفر نمیخواند.
هوش مصنوعی: بوسعید، پادشاهی است که چون آفتاب، خوشبختی و سعادت را به جهانیان ارزانی میدارد و در پرورش دین و گسترش عدالت کوشاست.
هوش مصنوعی: ملک زادهای به نام مسعود محمود غازی که بخت و اقبالش جوان و پراشتياق است و خداوند یاریگر او باشد.
هوش مصنوعی: کوهی از آهن را که به نیزه تبدیل شده است، به چالش میکشد و بادی شدید و ویرانگر آن را به سمت حمله میکشد.
هوش مصنوعی: همه ستارهها در مسیر اراده او حرکت میکنند و تمام پادشاهان تحت فرمان او هستند.
هوش مصنوعی: انسانی با اخلاق نیکو بر مرکب بزرگی در نزد او به احترام نشسته است.
هوش مصنوعی: دلش برای عقل و اندیشهاش فضایی مناسب فراهم کرده است تا با کلماتش جهانی زیبا و تصویری خلق کند.
هوش مصنوعی: آیا تو از خداوند برای رسیدن به مقام سلطنت خواستهای، در حالی که او از میان تمامی تاجداران، بهترین را انتخاب کرده است؟
هوش مصنوعی: به لطف تو، تا قیامت زنده و تازه خواهد ماند، سنت و روش نیکو ابوبکر و عمر.
هوش مصنوعی: هر دوی شما، هم تو و هم حیدر، به قدرت و نیرو در کاری یکسانید. چه شمشیر تو و چه شمشیر حیدر، هر دو در عین قدرت و توانایی هستند.
هوش مصنوعی: از همان دوران کودکی که از گهواره خارج شدی، به دست گرفتن اسلحه، نیزه و خنجر را آموختی.
هوش مصنوعی: تو از کودکی یاد گرفتی که بجنگی و نیرومند و قوی باشی مانند یک فیل.
هوش مصنوعی: تو همه ویژگیهای مردانگی و شجاعت را آموختهای و مثل سکندر در دنیا گام برمیداری و میکوشی.
هوش مصنوعی: از کودکی با پدر خود کار و پیشه داشتی. به خاطر آن، جنگی را در کشورهای مختلف تجربه کردی.
هوش مصنوعی: به جای لباس عادی، زره بر تن کردی و به جای کلاه خود، کلاه جنگی بر سر گذاشتی.
هوش مصنوعی: برای نبرد، در ابتدا، تو زمین را از خون دشمنان پر کردی و آن را مانند دشت سرسبزی ساختی.
هوش مصنوعی: بسیاری از شمشیرهای هندی که تو را به رنگ لعل درآوردهاند، در خاک هند به خاطر خون کافران است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که تیر تو (یا اقدام تو) به اندازه ای قوی و مؤثر نیست که از بلندی (یا از نقطه ی برتر) به هدفی بزرگ (مانند شیر) آسیب بزند. به عبارتی، قدرت تیر تو نمیتواند به آن حدی باشد که خون غضنفر را بریزد.
هوش مصنوعی: آفرین بر کسی که با وجود خطرات پادشاهی، موفق شده است و آفرین بر هنر و مهارت او در حکومتداری!
هوش مصنوعی: زمانی که ستارهها در آسمان میدرخشند، تیر و کمان تو نیز در آسمان گردون به پرواز درمیآید.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی هستی که به خاطر تو، آسمان به دور تو میچرخد و از بالای محور خود حرکت میکند.
هوش مصنوعی: تجهیزات جنگی را آماده کردی و به دلاوران سام و زال وابسته شدی، همچون دوکی که زیر چادر قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: دیگر داستان رستم و زال را نخوان، زیرا این داستان واقعی نیست.
هوش مصنوعی: این سرزمین از گذشتههای دور، به خاطر شخصیتهایی مانند سام و رستم زال، بسیار معروف و مورد افتخار بوده است.
هوش مصنوعی: اما اکنون با وجود تو که دارای دلاوری و رهبری هستی، رستم از تو شرمنده است.
هوش مصنوعی: در جایی که کسی مانند تو در مقام و عظمت وجود دارد، هیچکس دیگر نمیتواند درباره رستم طلا سخن بگوید.
هوش مصنوعی: هیچکس در دنیا به اندازه تو برتری و ارزش ندارد، هیچ شاهی با علم و فضیلت و فطرت تو قابل مقایسه نیست.
هوش مصنوعی: ادب و هنر وجود ندارد اگر تو آن را نداشته باشی، تمامی فضائل و زیباییها بیمعنا هستند.
هوش مصنوعی: روز خوشی که تو برآیی، شادی آسمان را به همراه خواهد داشت و دیگر ستارهها در گردونه زندگی معنیدار نخواهند بود.
هوش مصنوعی: از میدان کودکان به آسمان میرسی، مانند ستارهای که در آسمان درخشیده است.
هوش مصنوعی: در آسمان، به خاطر اینکه زیاد سنگها به دو جسم پرتاب کردی، جای ستارهها تنگ شده است.
هوش مصنوعی: من تو را مانند یک شیر بزرگ کردم تا زمانی که با زخم عمیق و مرگباری در دل چالشی مواجه شوی.
هوش مصنوعی: الان تو را خسرو شیران مینامم، چرا که این عنوان واقعاً شایستهات نیست و به نوعی غیرصادقانه به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از تو کینهای در دل داشته باشد، بر سوگ و غم او، لباس مادر را سیاه کرده است.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو در این مکان هستی و سهم شجاعت تو در جنگ با دشمن، جان را از زندگی میستاند.
هوش مصنوعی: دشمن را با شمشیر آتشین و ولی را با دست خود حمایت کن، و برای سخن، آب حیات و کوثر را بیاور.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که تنها با یک خدمت به تو، کسی که درویش و بیپول بوده، به ثروت و توانگری برسد؟
هوش مصنوعی: تو آن پادشاهی هستی که در درگاهت پادشاهان دیگر به خدمت و اطاعت تو مشغولند و در خدمتت قرار دارند.
هوش مصنوعی: شاه چین به دنبال سخنان تو، منبری از گوهرهای سخنران تهیه کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر خدمت به تو ای شاه، در رومی که من هستم، تمام شهر مانند پارچهای نرم و زیبا آماده شده است.
هوش مصنوعی: از زمانی که تو دستت را باز کردی، تمام شهر پر شده از پول و ثروت.
هوش مصنوعی: هر شب که خورشید طلوع میکند و نور خود را بر این زمین سبز میافکند، زیبایی آن بر همگان نمایان میشود.
هوش مصنوعی: چهره معشوق مانند سیم است و زهره مانند ماه، این دو چهره زیبایی خیره کنندهای دارند.
هوش مصنوعی: شاعر تا آنجا که میتواند، در ستایش لب دوست، نامهای پر از زیبایی و شیرینی مینویسد، انگار که لبهایش به یاقوت و شکر آراسته است.
هوش مصنوعی: ای شاه، تلاش کن تا سرزمینت را آباد کنی و از آن آبادانی بهرهمند شو، ای فرزند ملک!
هوش مصنوعی: همواره در دیدار تو شاداب و خوشحال هستم، مانند حیدر که در دیدار شبیر و شبر خوشحال بود.
هوش مصنوعی: آرزو میکنم که تو همیشه خوشبخت باشی ای امیر محترم، در روز عید بزرگ پیامبر، مانند ماه نورانی و با شکوه باشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی را که باشد به دل مهر حیدر
شود سرخ رو در دو گیتی به آور
ایا سروبن، در تک و پوی آنم
که: فرغند آسا بپیچم به توبر
چه چیزست رخساره و زلف دلبر
گل مشگبوی و شب روز پرور
گل اندر شده زیر نور سته سنبل
شب اندر شده زیر خورشید انور
همانا که خورشید رنگ لبش را
[...]
بفرخنده فال و بفرخنده اختر
به نو باغ بنشست شاه مظفر
بروز مبارک، ببخت همایون
به عزم موافق، به رای منور
بباغی خرامید خسرو که او را
[...]
قوی قلعه او که خاکش به پاکی
چو قلعی ولیکن از او عاجز آذر
پر از زرکانی و تیغ یمانی
پر از شیر جنگی و ببر دلاور
ز ماهی فروترش بنیاد لیکن
[...]
یکی خانه کردند بس خوب و دلبر
درو همچنو خانه بیحد و بیمر
به خانهٔ مهین درنشاندند جفتان
به یک جا دو خواهر زن و دو برادر
دو زن خفتهاند و دو مرد ایستاده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.