هر که را مهتریست اندر سر
گو بدر گاه میر ما بگذر
در جهان خدمت امیر منست
خدمتی کان دهد بزرگی بر
آسمان خواهدی که بر در او
یابدی جان کهترین چاکر
من نه برخیره ایدر آمده ام
مرمرا بخت ره نمود ایدر
بخت من درجهان بگشت و ندید
هیچ درگاه ازین مبارک تر
آمد و مر مرا اشارت داد
که بنه دل بر این مبارک در
گرترا مهتریست اندر دل
ور ترا خواجگیست اندر سر
در گهی یافتی چنانکه کند
مر ترا زود خواجه و مهتر
تو بدین در مدام خدمت کن
تا رسانم ترا بخدمتگر
بخت من رهبری خجسته پی است
کس ندارد چو بخت من رهبر
مرمرا ره به درگهی برده ست
که مثل هست با فلک همبر
درگه پادشاه روز افزون
درگه خسرو ستوده سیر
عضد دولت و مؤید دین
میر یوسف سپهبد لشکر
آن سپهبد که باد حمله او
بگسلاند ز روی کوه کمر
آن سپهبد که زخم خنجر او
خف کند بر سر عدو مغفر
پیش تیغش عدو برهنه بود
ورچه دارد ز کوه قاف سپر
خنجر او ز بس جگر که شکافت
گوهر او گرفت رنگ جگر
روز کین باخدنگ و نیزه او
دشمنش را چه غفلت و چه حذر
قلعه یی کو بچنگ او آید
باره او چه آهن و چه حجر
هر که از پیش او هزیمت شد
از نهیب اندرون شود به سقر
آن هراسد بجنگ او که بجنگ
نهراسد ز شیر شرزه نر
نیزه ای سازد او ز ده ره تیر
ازیک اندر نشاختن بدگر
گر بخواهد ز زخم گرز کند
کوه را خرد و مرد و زیر و زبر
تیغ او ترجمان فیروزیست
نوک پیکان او زبان ظفر
هر سلاحی که برگرفت بود
با کفش ساز گار و اندر خور
چشم بد دور باد ازو که از
زنده شد نام نیک و نام هنر
همچنان چون دل برادر او
شادمانست ازو روان پدر
هر کجا زان ملک سخن گویی
نکندکس حدیث رستم زر
بتوان دید ازو به رأی العین
آنچه یابی ز روستم بخبر
رادی آمیخته ست با کف او
همچوبا دیده بصیر بصر
من یقینم که تاجهان باشد
زوسخی تر نزاید از مادر
اینجهان گر بدست او بودی
داد بودی هزار بار دگر
چون قدح بر گرفت، ساغر خواست
اینجهانرا بچشم او چه خطر
از حقیری که سیم و زر بر اوست
ننهدسیم و زر بگنج اندر
که دهد، جز همو، بشاعر خویش
زین شاهانه و ستام بزر
ای ترا بر همه مهان منت
ای ترا بر همه شهان مفخر
بر کشیدی مرابچرخ برین
قدر من بر گذاشتی زقمر
زینت و ساز اسب من کردی
زانچه شاهان از آن کنندافسر
کامهایی ز درد کردی خشک
چشمهایی ز گریه کردی تر
جاه من بردی ای امیر به ابر
کان من کردی ای ملک به گهر
خلعت تومرا بزرگی داد
وین بزرگی بماند تا محشر
زن کنم تا مرا پسر باشد
وین بماند زمن بدست پسر
میر محمود کاسب داد مرا
وز عطا کرد کام من چو شکر
از پی خدمت شریف تو داد
تا روم با تو ساخته بسفر
تو چنان کز مروت تو سزید
کارهایی گرفتی اندر بر
اسب را با ستام و زین کردی
مرمرا با نشاط و عیش و بطر
شاد باش ای کریم بی همتا
ای نکو منظر و نکو مخبر
بهمه کامهای خویش برس
وز تن و جان و از جهان برخور
بندگان تو با عماری و مهد
خادمان تو با کلاه و کمر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به رابطه خود با یک امیر بزرگ و قدرتمند اشاره میکند. او به بزرگی و عظمت این امیر اعتراف میکند و بیانگر این است که بخت و شانس او به درگاه این امیر راه یافته است. شاعر از ویژگیهای شجاعت و قدرت سپهبد یوسف، یکی از سرداران قوی، صحبت میکند و او را به عنوان نمادی از پیروزی و شکوه در جنگها توصیف میکند.
شاعر به تمایل خود برای خدمتگزاری به این امیر اشاره میکند و بر این باور است که آن امیر به او بزرگایی و شرف عطا خواهد کرد. او همچنین بر این موضوع تأکید میورزد که در اثر خدمت به این امیر، موقعیت و شأن او در جامعه افزایش خواهد یافت.
در نهایت، شاعر به احساس شادمانی و قدردانی خود نسبت به امیر اشاره میکند و دعا میکند که ایشان همیشه شاد و خوشبخت باشد و او را در مسیر زندگی یاری کند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در سرش فکر و تدبیری دارد، باید با آرامش و بیهیاهو از کنار ما بگذرد.
هوش مصنوعی: در این دنیا، خدمت به امیر باعث میشود که انسان به مقام و بزرگی دست یابد.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آسمانی هستی که در آن به حیات و زندگی واقعی برسید، باید خدمتگزار و دنبالکنندهای وفادار باشی.
هوش مصنوعی: من نه برای فخر و ریا به اینجا آمدهام، بلکه آمدهام که بخت و شانس خود را امتحان کنم.
هوش مصنوعی: دست تقدیر من در دنیا تغییر کرده و نتوانسته است هیچ مکان یا فرصتی بهتر از این را ببیند.
هوش مصنوعی: او آمد و به من اشاره کرد که دل خود را به این در خوشبخت بسپارم.
هوش مصنوعی: اگر در دل تو نیکخواهی و مهری وجود دارد، پس در ذهن تو نیز مقام و ارجمندی باید باشد.
هوش مصنوعی: در برههای ممکن است با کسی مواجه شوی که به سرعت و شتاب، تو را به حالتی که او میخواهد درآورد، چگونه است و مانند یک فرمانروای برتر عمل کند.
هوش مصنوعی: به خاطر خدمت و تلاش مستمر تو، من هم تو را به کسی که میتواند در خدمتت باشد، معرفی خواهم کرد.
هوش مصنوعی: خوشبختی من مانند یک رهبر خوب است که کسی مانند آن را ندارد.
هوش مصنوعی: راهم به مکانی کشیده شده که با ستارگان آسمان همتراز است.
هوش مصنوعی: درگاه پادشاه همواره پر از احترام و بزرگی است، و چیزی که باعث ستایش خسرو میشود، همین ویژگیهاست.
هوش مصنوعی: یوسف، فرمانده لشکر که حامی دولت و پشتیبان دین است، به عنوان یک فرد تاثیرگذار و توانمند شناخته میشود.
هوش مصنوعی: آن فرماندهای که نیروی حملهاش میتواند کوهها را بشکند.
هوش مصنوعی: اون فرماندهای که زخم خنجرش دشمن را به زانو در میآورد، بر سر دشمن کلاهی برای حفاظت میگذارد.
هوش مصنوعی: در برابر تیغ او، دشمن حتی اگر سپر هم داشته باشد، عریان و بیدفاع است. هر چه هم که از کوه قاف قدرت داشته باشد، نمیتواند در برابر او ایستادگی کند.
هوش مصنوعی: خنجر او به قدری جگر را پاره کرد که رنگ جگر بر گوهر او نشسته بود.
هوش مصنوعی: در روز جنگ، با نیزه و تیر و کمان، دشمنش را مغرور و بیاحتیاط میبیند.
هوش مصنوعی: اگر قلعهای باشد که به دست او بیفتد، چه از آهن ساخته شده باشد و چه از سنگ، اهمیتی ندارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در برابر او شکست بخورد، به دلیل وزنهی سنگینی که در دلش دارد، به جایی پست و تاریک خواهد رفت.
هوش مصنوعی: کسی که از جنگ بیم دارد، در مقابل کسی که از جنگ نمیترسد، ترسیده است؛ مانند شیر نر وحشی.
هوش مصنوعی: او تیری را از دهان ایجاد میکند و آن را در یک تیراندازی به سوی دیگری پرتاب میکند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهد، با زخمهایش میتواند کوه را خرد کرده و آن را به زمین ویران و ناهموار تبدیل کند.
هوش مصنوعی: تیغ او نشانهای از پیروزی است و نوک پیکان او، بیانکنندهی موفقیت.
هوش مصنوعی: هر ابزاری که مورد استفاده قرار میگیرد، باید با شرایط و نیازهای خاصی که دارد، هماهنگ و مناسب باشد.
هوش مصنوعی: از او که زنده است، نام نیک و هنر دور باد از چشم بد.
هوش مصنوعی: دل برادر خوشحال است و روح پدر نیز از این شادی خوشحال است.
هوش مصنوعی: هر جا که سخن از آن پادشاه بزرگ به میان آید، هیچکس نمیتواند داستان رستم را بیان کند.
هوش مصنوعی: میتوانی با چشم خود ببینی آنچه را که از شخصیت روستای میدانی.
هوش مصنوعی: شاید بتوان گفت که خورشید در بینایی خود با وجود پردهای که بر سر راهش است، همچنان رنگ و نوری خاص دارد و از آن به زیبایی یاد میشود.
هوش مصنوعی: من مطمئنم که هیچ چیزی در این دنیا زشتتر از زشتیهای انسانی نمیتواند از دل مادری بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: اگر این دنیا به دست او بود، عدالت هزار بار دیگر برقرار میشد.
هوش مصنوعی: وقتی که لیوان را برمیدارد و خواهان مشروب میشود، او در این دنیا چه خطری را با نگاهش احساس میکند؟
هوش مصنوعی: از کسی که ظاهراً ثروتمند و دارایی دارد، اما در باطن هیچ ارزش واقعی ندارد، نباید انتظار داشته باشیم که چیز ارزشمندی در اختیار ما قرار دهد.
هوش مصنوعی: این شعر به معنای این است که هیچکس جز خود شاعر نمیتواند به او چیزی هدیه دهد یا چیزی را به او بدهد. به نوعی اشاره دارد که ارزش و زیباییهایی که شاعر در فکر و قلم خود دارد، تنها متعلق به خودش است و دیگران نمیتوانند آن را درک کنند یا به او چیزی افزوده کنند. شاعر با این احساس، بر روی خلقت و تفکراتش تأکید میکند.
هوش مصنوعی: به تو بر تمام بزرگان و شخصیتها افتخار میکنم و تو را بر همه شاهان برتر میدانم.
هوش مصنوعی: تو مرا به این مقام رساندی و ارزش من را بالاتر از ماه قرار دادی.
هوش مصنوعی: تو برای اسب من زینت و ساز آوردی، همانطور که شاهان برای اسبهای خود استفاده میکنند.
هوش مصنوعی: چشمانت را از گریه پر کردهای و دلهایت را از درد خالی کردهای.
هوش مصنوعی: ای امیر، تو مقام و عزت مرا به خود بردی و ای پادشاه، به مانند جواهر مرا ارزشمند کردی.
هوش مصنوعی: لباسی که بر تن من کردی، مرا به مقام و بزرگی رساند و این مقام تا روز قیامت برای من باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: من همدردی میکنم که فرزند پسری داشته باشم، و این ارتباط به من باقی بماند.
هوش مصنوعی: میر محمود با سخاوتش به من چیزی داد و از لطف او، آرزوی من مانند شکر شیرین شد.
هوش مصنوعی: برای خدمت به تو آمادهام و این بار به سفر میروم تا در کنار تو باشم.
هوش مصنوعی: تو به خاطر جوانمردی و بزرگواریات کارهای شایستهای انجام دادهای.
هوش مصنوعی: تو اسب را با زین و سرگرمی آماده کردی، مرا با خوشحالی و شادی پر کردی.
هوش مصنوعی: ای آدم نیکو خصال و زیباچهره، شادمان باش و خوشبخت که همانند تویی در جهان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به تمام خواستهها و آرزوهایت برس و از زندگی، جسم و روح خود بهرهمند شو.
هوش مصنوعی: بندگان تو با لباس و پوشش معین، و خدمتگزاران تو با کلاه و کمربند مشخصی هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رامش افزای باد و نیک اختر
بر ملک اورمزد شهریور
نامور میر نصر ناصر دین
بوالمظفر که عزم اوست ظفر
رؤیت و خلق اوست جان و خرد
[...]
دی ز لشکرگه آمد آن دلبر
صد ره سبز باز کرد از بر
راست گفتی برآمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر
گرد لشکر فرو فشاند همی
[...]
ای جهان را به راستی داور
ملک عدل ورز دین پرور
عالم افروز نام مسعودت
ملک را همچو تاج را گوهر
گنج پرداز دست معطی تو
[...]
طالع از طالعت عجایبتر
کس ندیدی عجایب دیگر
گه به چرخت برد چو قصد دعا
گه به خاک آردت چو عزم قدر
گه به دستت ببندد از دل پای
[...]
رایت شهریار دین گستر
سایه افگند بر جهان یکسر
مسرعات فلک رسانیدند
خبر فتح او بحر کشور
رونقی یافت ملت ایزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.