گنجور

 
فرخی سیستانی

ای دل میر اولیا بتو شاد

خلعت میر بر تو فرخ باد

روی دیوان او مزین گشت

تا ترا خلعت وزارت داد

لاجرم کار او کنی بنظام

لا جرم گنج او کنی آباد

خواست تا تو بدو ره آموزی

شغل او را قوی کنی بنیاد

بس گره کش زمانه سخت ببست

رای وتدبیر تو زهم بگشاد

خسته باد آن دلی و آن جگری

که بشادی تو نباشد شاد

که سزاوارتر به خلعت میر

از تو ای مهتر بزرگ نژاد

آنکه زاد ای بزرگوار ترا

از پی رادی وبزرگی زاد

از بزرگی ز خلق فرد تویی

وین چنین فرد آمدست آزاد

تا نباشد چو ارغوان نسرین

تا نباشد چو نسترین شمشاد

دیرزی وانکه عز تو طلبد

همچو تو شاد باد و دیر زیاد

 
 
 
رودکی

شاد زی با سیاه‌چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعدموی غالیه‌بوی

[...]

فرخی سیستانی

هر که بود از یمین دولت شاد

دل بمهر جمال ملت داد

هر که او حق نعمتش بشناخت

میر مارا نوید خدمت داد

طاعت آن ملک بجا آورد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ابوالفضل بیهقی

پادشاهی برفت پاک سرشت‌

پادشاهی نشست حورنژاد

از برفته‌ همه جهان غمگین‌

وز نشسته‌ همه جهان دلشاد

گر چراغی ز پیشِ ما برداشت‌

[...]

مسعود سعد سلمان

روزگاریست سخت بی فریاد

کس گرفتار روزگار مباد

شیر بینم شده متابع رنگ

باز بینم شده مسخر خاد

نه به جز سوسن ایچ آزادست

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه