گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

ز تب مباد صداعی بدان جوان یارب

که صدقه سرش این پیر ناتوان یارب

ز هجر یارب و افغانم از فلک بگذشت

توام خلاص نمایی ازین فغان یارب

رسید یا رب من شام غم به مجمع دیر

چه باشد از تب من بشنود از آن یارب

ز دیر مغبچه ای مست شد برون سوی شهر

ز اهل زهد بدیر امینش رسان یارب

شدن به کوی ریا شیخ را خوش است مباد

مرا بجز روش کوچه مغان یارب

چو سرکشی است طریق ریا سر فانی

شود به دیر فنا خاک آستان یارب!