گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

چشمه زندگی آمد دهن آن مه نخشب

بهر سیراب شدن سبزه خط رسته به آن لب

طفل مکتب شده پیر خرد اندر ره عشق

شوخ من جلوه کنان چونکه خرامد سوی مکتب

سر ما را چه ره آنکه بفتراک ببندی

همچو گوی این شرفش بس که رسد برسم مرکب

کی به نعل سم رخشت مه نو هست بر ابر

کین ز سیم است و وی از چهره عشاق مذهب

ای اجل رنجه شو اکنون که ز بیماری هجران

بهر خان دادنم آمد همه اسباب مرتب

فانیا مطلب تو درد فنا شد چه در آیی

جز می صافی روشن ز کف مغبچه مطلب

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

شکرت را شد اگر چه سپه موران مرکب

مگسی نیز نخواهم که کند سایه بر آن لب

منم و قامت شاهد، برو ای خواجه مأذن

تو در مسجد خود زن و الی ربک فارغب

سر درویش بدارد خبر از تاج سلاطین

[...]

ابن یمین

بود تاریخ عرب هفتصد و پنجاه و یک

وسط روز دو شنبه سوم از ماه رجب

که زد از کتم عدم خیمه بصحرای وجود

قدوه و قبله ملک عجم و دین عرب

آصف عهد جلال دول و دین منصور

[...]

جامی

به مه من که رساند که من دلشده هر شب

ز غم هجر رسانم به فلک ناله یارب

نتوان بوسه زد آن لب کنم اما هوس آن

که ببوسم لب جامی که رسد گاه به آن لب

سر من گر چه نشاید که به فتراک ببندی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه