باز در دیر مغان آه و فغان آوردهام
عالمی را از فغان خود به جان آوردهام
از گناه توبه با زنار گبر خویش را
دست و گردن بسته در دیر مغان آوردهام
هرچه میخواهی به این رسوا بکن ای مغبچه
کانچنان کِت خواستی دل آنچنان آوردهام
لطف پیر دیر هست افزون ز جرم من از آن
ار کند شرمنده سر بر آستان آوردهام
ساقیا رطل گرانم ده که از شرمندگی
سر به زیر افکنده خود را سرگران آوردهام
گرچه از نام و نشان آزادم اما داغ عشق
بر جگر از بینشانیها نشان آوردهام
لایقالی گفته سر عشق را چون پیر دیر
فانیا چون گویم ار صد داستان آوردهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبح وارم کآفتابی در نهان آوردهام
آفتابم کز دم عیسی نشان آوردهام
عیسیم از بیت معمور آمده وز خوان خلد
خورده قوت وزله اخوان را ز خوان آوردهام
هین صلای خشک ای پیران تر دامن که من
[...]
سوی تهران خویش را از اصفهان آوردهام
یا که از گلخن مکان در گلستان آوردهام
یا که از دارالحوادث بار رحلت بستهام
رخت هستی جانب دارالامان آوردهام
یا که گویی از بلای زاهدان جان بردهام
[...]
برق عشقت را، چنان در استخوان آوردهام
کاستخوان را همچو نی، آتش به جان آوردهام
از دهانت خواستم سرّی بیارم در میان
هیچ را، تعبیر از آن سرّ دهان آوردهام
بس که در موی میانت بردهام فکرت به کار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.