گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

باز در دیر مغان آه و فغان آورده‌ام

عالمی را از فغان خود به جان آورده‌ام

از گناه توبه با زنار گبر خویش را

دست و گردن بسته در دیر مغان آورده‌ام

هرچه میخواهی به این رسوا بکن ای مغبچه

کانچنان کِت خواستی دل آنچنان آورده‌ام

لطف پیر دیر هست افزون ز جرم من از آن

ار کند شرمنده سر بر آستان آورده‌ام

ساقیا رطل گرانم ده که از شرمندگی

سر به زیر افکنده خود را سرگران آورده‌ام

گرچه از نام و نشان آزادم اما داغ عشق

بر جگر از بی‌نشانی‌ها نشان آورده‌ام

لایقالی گفته سر عشق را چون پیر دیر

فانیا چون گویم ار صد داستان آورده‌ام