باز در دیر مغان آه و فغان آوردهام
عالمی را از فغان خود به جان آوردهام
از گناه توبه با زنار گبر خویش را
دست و گردن بسته در دیر مغان آوردهام
هرچه میخواهی به این رسوا بکن ای مغبچه
کانچنان کِت خواستی دل آنچنان آوردهام
لطف پیر دیر هست افزون ز جرم من از آن
ار کند شرمنده سر بر آستان آوردهام
ساقیا رطل گرانم ده که از شرمندگی
سر به زیر افکنده خود را سرگران آوردهام
گرچه از نام و نشان آزادم اما داغ عشق
بر جگر از بینشانیها نشان آوردهام
لایقالی گفته سر عشق را چون پیر دیر
فانیا چون گویم ار صد داستان آوردهام