گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

ساقی از رنج خمارم بد حال

به کفم نه قدح مالامال

قدحی کاو بزداید از دل

گر ز دورانش بود رنگ ملال

کشم آن نوع که باشد به قدح

از رطوبت اثر باده مجال

تا دمی مست شوم لایعقل

نایدم عالم هستی به خیال

ای خوش آن باده که از بود و نبود

کندت یکنفس او فارغ بال

گر عزیزت کند احسان کسان

در برابر بنگر ذل سؤال

فانیا علم و عمل مهجورست

هست شهراه فنا سوی وصال