گنجور

 
اشراق بیرجندی

نشوند پرتو افکن مه و آفتاب بی تو

چو تو شمع دلفروزی که شدم کباب بی تو

نگهی ز چشم مستت ندهم به هر دو عالم

نفسی ز عمر هرگز نکنم حساب بی تو

شب و روز میفشاند چو سحاب در بهاران

صدف دو دیدهٔ من گهر خوشاب بی تو

چه کنم به نرگس و گل که نمیکنم چو بلبل

ز هزار باغ و سنبل گلی انتخاب بی تو

رخ و زلفت ای پری رخ چه بود که دل نجوید

نه ز روی گل تسلی نه زمشک ناب بی تو

به رخی چو ماه تابان بخرام سوی محفل

شده خون دل به ساغر مه من شراب بی تو

چو جرس زهجر نالد دل بیقرار زارم

بنگر که هست این دل به چه اضطراب بی تو

 
 
 
گنجور رومیزی
سلیم تهرانی

نخورند در گلستان، گل و لاله آب بی‌تو

به گلوی شیشهٔ می، نرود شراب بی‌تو

چو دو یار مهربانی که ز هم جدا نگردند

به چمن نمی‌گذارد قدم آفتاب بی‌تو

چو پیاله جلوه‌ای کن به بساط بزم مستان

[...]

اسیر شهرستانی

نخورد به بزم مستان لب شیشه آب بی تو

به خزان تاک ماند قدح شراب بی تو

به کدام دل نسوزم چو ز بزم رخ بتابی

که شود ز آتش دل بط می کباب بی تو

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه