گنجور

 
عراقی

ای دل، بنشین چو سوکواری

کان رفت که آید از تو کاری

وی دیده ببار اشک خونین

بی کار چه مانده‌ای تو، باری؟

وی جان، بشتاب بر در دوست

چون نیست جز اوت هیچ یاری

گو: آمده‌ام به درگه تو

تا در نگری به دوستداری

گر بپذیرم: اینت دولت

ور رد کنی، اینت خاکساری

نومید چگونه باز گردد

از درگه تو امیدواری؟

یاد آر ز من، که بودم آخر

در بندگی تو روزگاری

چون از تو جدا فکندم ایام

ناکام شدم به هر دیاری

بی‌روی تو هر گلی که دیدم

در دیدهٔ من خلید خاری

بی‌بوی خوشت نیایدم خوش

بوی خوش هیچ نوبهاری

بی دوست، که را خوش آید آخر

بوی گل و رنگ لاله زاری؟

و اکنون که ز جمله ناامیدم

بی روی تو نیستم قراری

دریاب، که مانده‌ام به ره در

در گردن من فتاده باری

بشتاب، که بر درت گدایی است

مانا که عراقی است، آری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

با نصرت و فتح و بختیاری

با دولت و عز و کامگاری

سلطان ملک ارسلان مسعود

بنشست به تخت شهریاری

دولت کردش به ملک نصرت

[...]

سنایی

انصاف بده که نیک یاری

زو هیچ مگو که خوش نگاری

در رود زدن شکر سماعی

در گوی زدن شکر سواری

مه جبهت و آفتاب رویی

[...]

انوری

ما را تو به هر صفت که داری

دل گم نکند ز دوستداری

هردم به وفا یکی هزارم

گرچه به جفا یکی هزاری

هیچت غم هیچ‌کس ندارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

روح الله با تو خرسواری

روح القدست رکاب داری

از مطبخ تو سپهر، دودی

وز موکب تو زمین، غباری

در شرح رموز غیب گویت

[...]

خاقانی

تا بیش دلم خراب داری

دل بیش کند ز جان‌سپاری

ای کار مرا به دولت تو

افتاد قرار بی‌قراری

دل خوش کردم چنین که دانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه