آمد بر من خادمکی همچو دو پیکر
ز آهن زده بر خود گرهی سخت میانش
دارد دو سر و یک دهن اما دهنش را
نی رسته دندان بوی اندر نه زبانش
وین طرفه که بی آنکه نماید سر دندان
پاره کند آنرا که در آید بدهانش
بی روح و روانست ولی کار بری جلد
دارد ذکر اما کس و کونست عیانش
تا در نکنی در کس و کون وی انگشت
در کار نیاید تن بی روح و روانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی یک خادم یا موجودی است که به شکل دو پیکر و از آهن ساخته شده است. این خادم دارای دو سر و یک دهان است، اما دهانش بدون دندان و زبان است. جالب اینجاست که این موجود میتواند بدون اینکه دندانی داشته باشد هر چیزی را که به دهانش برود، پاره کند. این خادم به ظاهر بیروح و بیاحساس است ولی کارهای شگفتانگیزی انجام میدهد. او هم ذکر دارد و هم قابل مشاهده است، اما برای شناخت واقعی او باید به جزئیات دقت کرد. در نهایت، شاعر به این نکته اشاره میکند که این موجود، بدون روح و روان نمیتواند کاری انجام دهد و کارش تنها در سایه فهم و شناخت ما از او ممکن است.
هوش مصنوعی: خدمتکاری به سراغ من آمد که مانند دو تکه آهن به هم پیوسته بود و گرهای محکم در میان آنها وجود داشت.
هوش مصنوعی: این جمله به موجودی اشاره دارد که دو سر و یک دهان دارد، ولی دندانهایش نمایان نیستند و نمیتواند صحبت کند. این توصیف میتواند به حالت یا ویژگی خاصی از آن موجود اشاره داشته باشد که باعث میشود نتواند به درستی ارتباط برقرار کند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که شخصی میتواند بدون آنکه نشانی از خود نشان دهد، توانایی دارد تا به راحتی چیزی را که به او نزدیک میشود، آسیب بزند یا از بین ببرد. این نوعی قدرت نهفته است که به ظاهر دیده نمیشود، اما وجود دارد.
هوش مصنوعی: بدون روح و جان است، اما کارِ خود را با ظاهری مناسب انجام میدهد. نام او در ذکر آمده، ولی وجود واقعیاش برای همگان آشکار نیست.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دل و جان کسی نفوذ نکنی، هیچ اثر و تاثیری بر کارهای او نخواهی گذاشت و وجودش بیروح و بینفس خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هیهات نزاری بنگر بوسه ستانش
زلفش بکش و لب بگز و بوسه ستانش
با آن که چنین است مشو غرّه به حسنش
بی کار چرا باشی مگذار چنانش
مگریز ز تیرِ مژۀ مستش اگرچه
[...]
هر نکته که از گفتن آن بیم گزندست
از دشمن و از دوست نهان دار چو جانش
هر گاه که خواهی بتوان گفت و چو گفتی
هر وقت که خواهی نتون کرد نهانش
بیرون ز کمر هیچ ندیدم ز میانش
جز خنده نشانی نشنیدم ز دهانش
زان نادره ی دور زمان هر که خبر یافت
نبود خبر از حادثه ی دور زمانش
بگذشت و نظر بر من بیچاره نیفکند
[...]
صد سال ز من دارد اگر هجر نهانش
به زان که ببینم به طفیل دگرانش
میکرد شبی نسبت خود شمع به خوبان
چون خواست که نام تو برد سوخت زبانش
دل داشت یقین نیستی آن دهن اما
[...]
آن گه که تو باشی در مردن نگرانش
با صد هوس از دل نرود حسرت جانش
دل بهر هلاک از تو طلب کرد نگاهی
غافل که دهد عمر ابد لذت جانش
بی بهره شهید تو که از پرسش محشر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.