جهد کردیم بسی تا دو سه روزی ز حیات
دم بر آریم بکام دل خود با یاری
عمر شد در سر این آرزو و دست نداد
آنکه آید بکفم تازه گل بی خاری
من تهیدستم و آزاده چو سرو از پی آن
ندهد سرو صفت شاخ امیدم باری
ای بسا یار که دارد ز پی کار جهان
هر که دارد خردی بنده ندارد باری
چون نصیحت گر من دید مه در رسته آن
من نه آنم که بدم گرم کنم بازاری
گفت ازین بهترک آخر غم کاری میخور
گفتم الحق چه توان گفت بگو غمخواری
ز آن شد آشفته چنین ابن یمین تا نبود
همچو اهل خردش بهر جهان تیماری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان آرزوهای ناکام و ناامیدی شاعر نسبت به زندگی و عشق میپردازد. شاعر از تلاشهای خود برای دستیابی به شادی و آرامش صحبت میکند و میگوید که عمرش در پی این آرزوها سپری شده، اما هنوز موفق به یافتن معنای واقعی زندگی نشده است. او مانند درخت سرو آزادی را میجوید، اما هیچ امیدی به رسیدن به آن ندارد. شاعر به غم و اندوه خود اشاره میکند و از عدم درک دیگران نسبت به دردهایش سخن میگوید. در نهایت، او احساس تنهایی و بیکسی میکند و مانند افراد عاقل نمیتواند به رفع مشکلات جهان بپردازد.
هوش مصنوعی: کوشش زیادی کردیم تا چند روزی از زندگی لذت ببریم و به خواستههای دل خود برسیم.
هوش مصنوعی: عمر من سپری شد در آرزوی این که گلی بیخار به دست آورم، اما هنوز کسی نیامده که این گل را به من بدهد.
هوش مصنوعی: من بیپول و بیچیزم و مانند درخت سرو آزاد، اما چیزی از امید نمیخواهم، چون برای من غیرممکن است که چنین امیدی را از کسی طلب کنم.
هوش مصنوعی: بسیاری از یاران وجود دارند که به دنبال کارهای دنیایی هستند، اما کسی که عقل و فهمی دارد، زیر بار هیچ مسئولیتی نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: وقتی نصیحتکننده من را در بازار دید، فهمید که من آن شخصی نیستم که بخواهد با رفتارم جو بازار را گرم کند.
هوش مصنوعی: گفت بهتر است که به خاطر غمها به خودت فشار نیاوری. من هم اعتراف کردم که چه کاری میتوان کرد، بگو تا با هم شریک غم شویم.
هوش مصنوعی: ابن یمین به خاطر نبودن افرادی با درک و خرد در جهان، دچار پریشانی و آشفتگی شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری
دل من بردی و کردی رخ من دیناری
چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد
چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری
گل با خار بود نرگس بی خار بود
[...]
هر کجا تازه بخندید گل رخساری
بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری
عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست
که جزین کار ندانم من ومشکل کاری
بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی
[...]
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم
[...]
ای نسیم سحری هیچ سر آن داری
کز برای دل من روی به جانان آری
پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم
باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری
ور مجالی بودت گو که فلان میگوید
[...]
آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری
چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری
گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری
تا مرا هم به خیالت شود استظهاری
ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.