گنجور

 
ابن یمین

ای خردمند اگر همی خواهی

که شوی شهره در نکو کاری

جهد کن تا غلام و خدمتکار

بیش از ابناء جنس خود داری

زانکه روزی یک بیک ایزد

میدهد در کمی و بسیاری

نان ز دیوان غیرشان مجراست

وز تو مشهور آدمی ساری

میدهندت بنان و جامه خویش

در مهمات این جهان یاری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

به خدایی که آفرین کرده ست

زیرکان را به خویشتن داری

که نیرزد به نزد همت من

ملک هر دو جهان به یک خواری

مسعود سعد سلمان

ای فلک نیک دانمت آری

کس ندیدست چون تو غداری

جامه ای بافیم همی هر روز

از بلا پود و از عنا تاری

گر دری یابیم زنی بندی

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

تا کی از عشق تو کشم خواری؟

تا کی از هجر تو کنم زاری ؟

چند با من جفا کنی آخر ؟

شرم بادت ازین جفا گاری

زان دو زلف چو ابر پیوسته

[...]

انوری

با من اندر گرفته‌ای کاری

کان به عمری کند ستمکاری

راستی زشت می‌کنی با من

روی نیکو چنین کند آری

بعد از این هم بکش روا دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه