گنجور

 
ابن یمین

الا ای نسیم صبا از ره لطف

گذر کن بخاک در شهریاری

که بوسد ز بهر شرف پای تختش

کجا باشد اندر جهان تاجداری

زمن عرضه کن اینسخن گر توانی

از آن پس که خواهی ازو زینهاری

که گر من برین در بنانی نیرزم

برین آستان پس چه باشم غباری

اجازت دهد تا نهم رو بملکی

که ارزم بنانی در آنملک باری

گواهی نه بر حال من بنده آنکس

که نتوان نهفتن ازو هیچ کاری

که چاکر درین اختیاری ندارد

رسانید کارش بجان اضطراری

رهی در جنابت گلی گر نباشد

نه آخر بگلشن بود نیز خاری

سحاب کرم را چه نقصان در آید

که آبی زند بر لب خاکساری

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

ای ذات تو در صفات اعیان ساری

اوصاف تو در صفاتشان متواری

وصف تو چو ذات مطلقست اما نیست

در ضمن مظاهر از تقید عاری

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابوسعید ابوالخیر
خواجه عبدالله انصاری

من پندارم که هستم اندر کاریی

ای بر سر پنداشت چو من بسیاری

اکنون که نماند با توام بازاریی

در دیده پنداشت زدم مسماری

ازرقی هروی

از شست ، شها ، چو ناوکی بگذاری

در تیره شب از دیده سبل برداری

بر کرۀ شبدیز چو ران بفشاری

کیمخت زمین بماه نو بنگاری

عنصرالمعالی

ما را صنما بدی همی پیش آری

وز ما تو چرا امید نیکی داری

رو رو جانا غلط همی پنداری

گندم نتوان درود چون جو کاری

مسعود سعد سلمان

عشق آتشی افروخت که از بسیاری

در دوزخم افکند همی پنداری

دل سوخته بودی به هزاران زاری

گر آب دو چشم من نکردی یاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه