گنجور

 
ابن یمین

پدر که رحمت حق بر روان پاکش باد

ز من دریغ نمیداشت پند پیرانه

چه گفت گفت که جان پدر نصیحت من

اگر قبول کنی اینت پند فرزانه

تو باز سدره نشینی فلک نشیمن تست

چرا چوکوف کنی آشیان بویرانه

مکن مقام درینخانه ایعزیز پدر

گرت که یوسف مصری شدست همخانه

مباش غره بمهر سپهر دون پرور

که پای دام کشیدست بر سر دانه

هر آن طلسم که بستند عاقلان بر هم

بسنگ تفرقه بشکست چرخ دیوانه

در آن نفس که طریق حیات بسته شود

گشایشیت نباشد ز خویش و بیگانه

پس از تو ابن یمین چون فسانه خواهد ماند

به گوش تاز تو نیکی بماند افسانه

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

تبارک الله ازین بخت و زندگانی من

که تا بمیرم زندان بود مرا خانه

اگر شنیدمی از دیگران حکایت خود

همه دروغ نمودی مرا چو افسانه

چو من مهندس دیدی که کردی از سمجی

[...]

مولانا

چو مست روی توام ای حکیم فرزانه

به من نگر تو بدان چشم‌های مستانه

ز چشم مست تو پیچد دلم که دیوانه است

که جنس همدگر افتاد مست و دیوانه

دل خراب مرا بین خوشی به من بنگر

[...]

اوحدی

پدید نیست اسیران عشق را خانه

کجاست بند؟ که صحرا گرفت دیوانه

چنان ز فرقت آن آشنا بنالیدم

که خسته شد جگر آشنا و بیگانه

نخست گفتمت: ای دل، به دام آن سر زلف

[...]

ابن یمین

خدایگان فصیحان دهر ابن یمین

توئی که هست فضایل ترا و همتانه

بریخت خون بسی ملحد این مه روزه

ازو ملول جهانیست بنده تنها نه

بروز زحمت دق باشد و شب استسقا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
حافظ

چراغ روی تو را شمع گشت پروانه

مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه

خرد که قید مجانین عشق می‌فرمود

به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه

به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه