پدید نیست اسیران عشق را خانه
کجاست بند؟ که صحرا گرفت دیوانه
چنان ز فرقت آن آشنا بنالیدم
که خسته شد جگر آشنا و بیگانه
نخست گفتمت: ای دل، به دام آن سر زلف
مرو دلیر، که بیرون نمیبری دانه
چه سنگ غصه که بر سر زنم حسودان را!
گرم رسد به دو زلف تو دست چون شانه
به نقدم از همه آسایشی برآوردی
پدید نیست که کامم برآوری، یا نه ؟
گرت شبی به سر کوی ما گذار افتد
مکوب در، که کسی نیست اندرین خانه
نه من اسیر تو گشتم، که هر کرا بینی
چو اوحدی هوسی میپزد جداگانه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان درد و رنج ناشی از عشق و جدایی میپردازد. او میگوید که کسی در عشق به دلدادهاش، به شدت ناراحت و ناامید است و هیچ جایی برای آرامش و امنیت وجود ندارد. با اشاره به زلف محبوبش، از دشمنان حسود ابراز خشم میکند و نگرانیاش دربارهی آینده و تحقق آرزوهایش را مطرح میکند. در پایان، شاعر به این نکته اشاره میکند که عشق هر فردی، منحصر به خود اوست و نمیتوان آن را با دیگری مقایسه کرد.
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر عشق، جایی برای زندگی و آرامش ندارند. در بیابان و عالم دیوانگی گم شدهاند و نمیدانند کجا باید بروند.
هوش مصنوعی: من آنقدر از جدایی آن محبوب شکایت کردم که دل دوستان و بیگانگان هم از این نالهها به تنگ آمد.
هوش مصنوعی: ابتدا به خودم گفتم: ای دل، هوشیار باش و به دام آن گیسوی زیبا نرو، چون تو هرگز نمیتوانی از آن دانهای که آنجا نهفته است، رها شوی.
هوش مصنوعی: من بر سر حسودان سنگ غصه میزنم! وقتی که دستم به دو زلف تو میرسد، انگار شانه کردهام.
هوش مصنوعی: هیچ آسایش و خوشحالی در زندگی من وجود ندارد که بتواند مرا راضی کند یا نه؟
هوش مصنوعی: اگر شبانه به کوی ما بیایی، وارد نشو و درب را نزن، چون در این خانه کسی نیست.
هوش مصنوعی: من گرفتار تو نشدم، زیرا هر کسی مانند اوحدی برای خود آرزوهایی دارد و به طور جداگانه خواستههایش را پرورش میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تبارک الله ازین بخت و زندگانی من
که تا بمیرم زندان بود مرا خانه
اگر شنیدمی از دیگران حکایت خود
همه دروغ نمودی مرا چو افسانه
چو من مهندس دیدی که کردی از سمجی
[...]
چو مست روی توام ای حکیم فرزانه
به من نگر تو بدان چشمهای مستانه
ز چشم مست تو پیچد دلم که دیوانه است
که جنس همدگر افتاد مست و دیوانه
دل خراب مرا بین خوشی به من بنگر
[...]
پدر که رحمت حق بر روان پاکش باد
ز من دریغ نمیداشت پند پیرانه
چه گفت گفت که جان پدر نصیحت من
اگر قبول کنی اینت پند فرزانه
تو باز سدره نشینی فلک نشیمن تست
[...]
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه
خرد که قید مجانین عشق میفرمود
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد
[...]
مرا که در دل و جان آرزوی بریانه
دو دیده در غم نان چون کباب گریانه
شنیده ای صفت اشتیاق مجنون را
مرا به کله و گیپا هزار چندانه
زشوق حلقه زنجیر زلبیا امروز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.