گنجور

 
ابن یمین

بر تو پاشم ز بحر دانش خویش

سخنی همچو لؤلؤ و مرجان

بخت اگر یار و عقل رهبر تست

بنگاریش چون الف در جان

دشمنت را بهیچ رو منمای

گرچه او دوست کام گردد از آن

تشنه میباش از خضر میپذیر

منت آب چشمه حیوان

هر چه در آشکار باید خواست

عذر بر کردنش مکن پنهان

ور نیاید پسندت این گفتار

بر تو کس را نمیرسد تاوان

گر بدی از تو آید ار نیکی

نزد ابن یمین بود یکسان

زآنکه او را بهیچ کس طمعی

نیست الا برحمت یزدان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

یاد کن: زیرت اندرون تن شوی

تو برو خوار خوابنیده، ستان

جعد مویانت جعد کنده همی

ببریده برون تو پستان

پیر فرتوت گشته بودم سخت

[...]

عنصری

آمد ای شاه دوش ناگاهان

فیلسوفی به نزد من مهمان

پاک چون رای تو زدوده سخن

تیز چون تیغ تو گشاده زبان

گفت با من ز هر دری و شنید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

جاودان شاد باد شاه جهان

دولت او قوی و بخت جوان

تندرستیش باد و روزبهی

کامکاری و قدرت و امکان

همچو دلها بدو فروخته باد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

امهات و نبات با حیوان

بیخ و شاخند و بارشان انسان

بار مانند تخم خویش بود

سر بیابی چو یافتی پایان

چون سخن‌گوی بود آخر کار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
قطران تبریزی

ای ببالا بلای آزادان

آرزوی دلی و رنج روان

تنم از عشق تو نوان و نزار

دلم از رنج تو نژند و نوان

آرزوی جوان و پیری تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه