گنجور

 
ابن یمین

مرا زین پیش خاطر چندگاهی

بانواع سخن میبود مایل

غزل میگفتم و مدح و مرائی

هجا گفتن نبودم نیز مشکل

کنون از جور گردون بسته بینم

در گوهر فشانی بر افاضل

غزل را عشق باید عشق را یار

ندارم من یکی زین هر دو حاصل

بمدحت هم نیابم اهتزازی

ز صاحب منصبان بی فضایل

هجا را نیز اثر چندان نبینم

درین مشتی خسیس دون جاهل

کنون چون زنده را فهم سخن نیست

مدیح مرده باشد سعی باطل

چو حال شعر از اینسان شد که گفتم

همان بهتر کزین پس مرد فاضل

مراثی و غزل دیگر نگوید

شود از زیور اشعار عاطل

ندارد رنجه خاطر تا تواند

بمدح و هجو این مشتی اراذل

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

الا یا خیمگی! خیمه فروهل

که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل

تبیره زن بزد طبل نخستین

شتربانان همی‌بندند محمل

نماز شام نزدیکست و امشب

[...]

باباطاهر

حرامم بی‌ته بی آلاله و گل

حرامم بی‌ته بی آواز بلبل

حرامم بی اگر بی‌ته نشینم

کشم در پای گلبن ساغر مُل

مسعود سعد سلمان

به علم فلسفه چندین چه نازی

که باشد فلسفی دایم معطل

هزاران گونه مشکل بیش بینم

در آن زلفین مفتول مسلسل

ارکب حل شکل کل یوم

[...]

ابوالفرج رونی

فلک در سایه پر حواصل

زمین را پر طوطی کرد حاصل

هوا بر سیرت ضحاک ظالم

گزید آئین نوشروان عادل

خزان را با بهار از لعب شطرنج

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه