گنجور

 
ابن یمین

صاحبا مدتیست تا کردم

خدمتت آنچنانک بد مقدور

هر چه فرموده ئی ز باطل و حق

بوده امر ترا بجان مأمور

نه مرا هست عز و منصب و جاه

نه شراب و کباب و نه منظور

هر که از بهر خدمت مخلوق

گردد از وصل دوستان مهجور

چون ز جنس هنروران باشد

بر سه نوعست حالتش مقصور

راحتش گر فزون بود از رنج

اندکی سعی او بود مشکور

ور بود رنج و راحتش یکسان

این هم از کار نیست چندان دور

ور فزونست رنجش از راحت

هست بیمزد دیو را مزدور

چون من از فرقه سوم گشتم

که بهر عشوه ئی شوم مغرور

عقل داند کزین سلیم دلی

مرد گردد با حممقی مشهور

زین پس ار سر بتابم از خدمت

شاید ار خواجه داردم معذور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

گاه اقبال آبگینه خنور

بستاند ز تو عدو به بلور

ناصرخسرو

ای کهن گشته در سرای غرور

خورده بسیار سالیان و شهور

چرخ پیموده بر تو عمر دراز

تو گهی مست خفته گه مخمور

شادمانی بدان که‌ت از سلطان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
قطران تبریزی

رخ چو لاله شکفته بر گل سور

زلف چون میغ در شب دیجور

یابد از رنگ آن بهار بها

خیزد از بوی این بخار بخور

ویل کرده بر غم رنج مرا

[...]

مسعود سعد سلمان

مملکت را به نصرت منصور

روزگاری پدید شد مشهور

عارض ملک پادشا که ازوست

رایت او چو نام او منصور

نور عدلش زمانه را سایه ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

این بهار طرب نهال سرور

که به فرمان شاه شد معمور

روضه عشر تست و بیضه لهو

موقف رامش است و موضع سور

آب او آب زمزم و کوثر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه