شنیدم که عیسی علیه السلام
تضرع کنان گفت کای کردگار
جمال جهان فریبنده را
چنانک آفریدی بچشمم در آر
برین آرزو چند گاهی گذشت
همی کرد روزی بدشتی گذار
زنی را در آن دشت از دور دید
نه اغیار با او رفیق و نه یار
بدو گفت عیسی که تو کیستی
چنین دور مانده ز یار و دیار
چنین داد پاسخ که من آن زنم
که بردی مرا مدتی انتظار
چو بشنید عیسی شگفت آمدش
مرا گفت با صحبت زن چکار
بپوزش در آمد زن آنگاه گفت
جهانست نام من ای نامدار
مسیحا بدو گفت بنمای روی
که تا بر چه دلها ترا شد شکار
بزد دست و برقع ز رخ بر فکند
برو کرد راز نهان آشکار
یکی گنده پیری سیه روی دید
ملوث بصد گونه عیب و عوار
بخون غرقه گشتست یکدست او
دگر دست کرده بحنا نگار
مسیحش بپرسید کین حال چیست
بگو با من ای قحبه نابکار
چنین گفت کین لحظه یک شوی را
بدین دست کشتم بزاری زار
دگر دست حنا از آن بسته ام
که شوئی دگر شد مرا خواستگار
چو بردارم این را بقهر از میان
بلطف آن دگر گیردم در کنار
شگفت آنکه با اینهمه شوهران
هنوزم بکارت بود بر قرار
ز راه تعجب مسیحاش گفت
که ای زشت رو قحبه خاکسار
چگونه بکارت نشد زایلت
چو داری فزون شوهران از هزار
بپاسخ چنین گفت آن گنده پیر
که ای زبده و قدوه روزگار
گروهی که کردند رغبت بمن
از ایشان ندیدم یکی مرد کار
کسانی که بودند مردان مرد
نگشتند گرد من از ننگ و عار
چو حالم چنین است با شوهران
اگر بکر باشم شگفتی مدار
تو نیز ای برادر مرین قصه را
همی دار ز ابن یمین یادگار
ز مردیت هیچ ار نصیبی بود
بدین قحبه رغبت مکن زینهار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن داستانی است که عیسی علیهالسلام در آن با زنی مواجه میشود که به او میگوید در انتظار شوهرانش بوده است. زن از زندگیاش میگوید و عیسی شگفتزده میشود که با وجود داشتن چند شوهر هنوز بکارت دارد. زن توضیح میدهد که شوهرانش هیچکدام مردان واقعی نبودهاند و به همین خاطر او با آنها ارتباطی نداشته است. این گفتگو نشاندهندهی تمایز بین ظاهر و واقعیت در زندگی افراد است و پیامی از زبدهگان و مردان راستین به همراه دارد. در نهایت، زن به عیسی نصیحت میکند که از این نوع زنان دوری کند.
هوش مصنوعی: شنیدم که عیسی، پیامبر بزرگ، با دل نازک و خضوع بسیار دعا کرد و گفت: ای پروردگار.
هوش مصنوعی: زیبایی دلربای جهان را به گونهای که خود آفریدی، در چشمم به تصویر بکش.
هوش مصنوعی: چند روزی از این آرزو گذشت و روزی به تفرج در دشت رفتم.
هوش مصنوعی: زنی را از دور در دشت مشاهده کردم که نه کسی غریبهای با او بود و نه دوست و یاری در کنار داشت.
هوش مصنوعی: عیسی به او گفت: تو کی هستی که اینگونه از یار و وطن خود دور ماندهای؟
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که من آن زن هستم که تو مدتی مرا منتظر گذاشتی.
هوش مصنوعی: عیسی وقتی این را شنید، تعجب کرد و گفت: با صحبت کردن با زن چه کار میتوان کرد؟
هوش مصنوعی: زن با شرمندگی وارد شد و گفت: "نام من مشهور و معروف است، ای بزرگوار."
هوش مصنوعی: مسیحا به او گفت: چهرهات را نشان بده تا ببینم چه دلهایی از تو تحت تأثیر قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: دست خود را به سرعت برد و پوشش را از چهرهاش کنار زد، سپس راز پنهان خود را فاش کرد.
هوش مصنوعی: یک پیر بزرگ و سیاهچهرهای را دیدم که با انواع عیبها و نواقص آمیخته شده بود.
هوش مصنوعی: بخوان که او با یک دست غرق در عواطف شده و دست دیگرش را به زیبایی سپرده است.
هوش مصنوعی: مسیح از او پرسید که حالش چطور است، او هم جواب داد: "با من چه کار داری ای زن بدذات!"
هوش مصنوعی: گفت که در این لحظه، به خاطر تو به راحتی اشک ریختم.
هوش مصنوعی: دیگر حنای دستم را به خاطر این بستهام که خواستگار جدیدی برایم پیدا شده است.
هوش مصنوعی: اگر این را به زور از دست یکی بگیرم، با محبت و لطف آن یکی دیگر را در آغوش میگیرم.
هوش مصنوعی: تعجبآور است که با این همه شوهران، او هنوز هم به حالت باکرگی خود پابرجاست.
هوش مصنوعی: از راه حیرت، مسیح فرمود که ای زشترو، تو خاکسار و حقیر هستی.
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که تو بیگناه بماندی در حالی که از هزار شوهر بیشتر داری؟
هوش مصنوعی: آن مرد سالخورده با لحنی محترمانه و پر از احترام پاسخ داد: "ای برجسته و الگوی زمان،"
هوش مصنوعی: عدهای که به من علاقهمند شدند، از بین آنها هیچکس را ندیدم که در عمل و کار نیرومند باشد.
هوش مصنوعی: افرادی که به راستی مردانگی داشتند، به خاطر شرم و عیب و ننگ، به دور من نمیگردند.
هوش مصنوعی: وقتی حال من اینگونه است، اگر با مردان دیگر ارتباطی داشته باشم، جای تعجب ندارد.
هوش مصنوعی: ای برادر، تو هم این داستان را از ابن یمین به یاد داشته باش.
هوش مصنوعی: اگر از مردانگی بهرهای داری، به این بیعفتی تمایل نداشته باش، از این موضوع دوری کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا جود او تازه دارد همی
مگر جودش ابر است و من کشتزار
«مگر» یک سو افکن، که خود هم چنین
بیندیش و دیدهٔ خرد برگمار
ابا برق و با جستن صاعقه
[...]
بیامد موکل بر شهریار
بگفت آنچ بشنید از کشت زار
به از عید نشناسم از روزگار
نه از مدح خسرو به آموزگار
خداوند عالم کزو وقت ما
همه ساله عیدست لیل ونهار
یمین و امین اختر یمن و امن
[...]
جهاندار بخشندهٔ کامکار
خداوند بیچون، پروردگار
بدین خرمی و خوشی روزگار
بدین خوبی و فرخی شهریار
چنان گشت گیتی که ما خواستیم
خدایا تو چشم بدان دور دار
خداوند گار جهان فرخست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.