گنجور

 
ابن یمین

هر که در اصل بد نهاد افتاد

هیچ نیکی ازو مدار امید

ز آنکه هرگز بجهد نتوان کرد

از کلاغ سیاه باز سفید

دون پرستی مکن که می نشود

در صفا هیچ ذره چون خورشید

هر کرا دور چرخ جامی داد

بابصارت نکشت چون جمشید

بید را گر بپرورند چو عود

بر نیاید نسیم عود از بید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟

وز بد زاغ بوم را چه رسید؟

کسایی

کوی و جوی از تو کوثر و فردوس

دل و جامه ز تو سیاه و سپید

رخ تو هست مایهٔ تو، اگر

مایهٔ گازران بود خورشید

ناصرخسرو

چون همی بوده‌ها بفرساید

بودنی از چه می‌پدید آید؟

زانکه او بوده نیست و سرمدی است

کانچه بوده شود نمی‌پاید

وانچه نابوده نافزوده بود

[...]

مسعود سعد سلمان

پرده گل همه صبا بدرید

کرد چهره به شرم شرم پدید

ابر پوشید روی ماه وز برق

رایت روی ماه بدرخشید

با صیادوار دست گشاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه