گنجور

 
ابن یمین

گفتند که صحبت بزرگان

از رنج نیاز وا رهاند

روزی دو بخدمت ایستادن

عمری بمراد دل رساند

سرمایه عمر میدهد نقد

پس وعده نسیه میستاند

اول همه زحمتست باری

تا چون بود آخرش که داند

چون نیک و بد سپهر گردان

پیوسته بیک صفت نماند

به زان نبود که مرد عاقل

چون ابن یمین اگر تواند

گرد هوس جهان فانی

از دامن دل فرو نشاند

پیوسته ز مصحف ارادت

جز آیت عافیت نخواند

تا هست بهوش می کند نوش

جامی که قضاش میچشاند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

آن را که غمت به خویش خواند

شادی جهان غم تو داند

چون سلطنتت به دل درآید

از خویشتنش فراستاند

ور هیچ نقاب برگشایی

[...]

اثیر اخسیکتی

لعل تو به نکته دُر چکاند

وین قاعده کس چو تو نداند

در حسن رخت بدست مردی

از ماه خراج ها ستاند

خورشید نمیرسد بگردت

[...]

عراقی

آن را که غمت ز در براند

بختش همه دربدر دواند

وآن را که عنایت تو ره داد

جز بر در تو رهی نداند

وآن را که قبول عشقت افتاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

خوش باش که هر که راز داند

داند که خوشی خوشی کشاند

شیرین چو شکر تو باش شاکر

شاکر هر دم شکر ستاند

شکر از شکرست آستین پر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه