آن را که غمت به خویش خواند
شادی جهان غم تو داند
چون سلطنتت به دل درآید
از خویشتنش فراستاند
ور هیچ نقاب برگشایی
یک ذره وجود کس نماند
چون نیست شوند در ره هست
جان را به کمال دل رساند
زان پس نظرت به دست گیری
عشق تو قیامتی براند
جان را دو جهان تمام باید
تا بر سگ کوی تو فشاند
چون بگشایی ز پای دل بند
جان بند نهاد بگسلاند
هر پرده که پیش او درآید
از قوت عشق بردراند
ساقی محبتش به هر گام
ذوق می عشق میچشاند
وقت است که جان مست عطار
ابلق ز جهان برون جهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غمی که تو به خود میخوانی، شادی جهان را نیز در غم تو میداند. زمانی که سلطنتت به دل میرسد، همه چیز از خود میکاهد. اگر هر گونه پرده را کنار بزنی، چیزی از وجود دیگران باقی نمیماند. وقتی که هیچ چیز باقی نماند، روح به کمال دل میرسد. سپس تو به دست میگیری که عشق تو قیامتی ایجاد کند. برای رسیدن به عشق تو، روح باید به کمال برسد. وقتی که دل از بندها رها شود، جان نیز آزاد میگردد. هر پردهای که در برابر عشق بیفتد، با قدرت آن کنار میرود. ساقی محبت در هر گام، دمی از عشق را به جان میچشاند. اکنون زمان آن است که جان مست عطار از دنیا رها شود.
هوش مصنوعی: آن کسی که غمت او را به خود جلب کرده، شادیهای دنیا نیز از غم تو آگاه است.
هوش مصنوعی: وقتی محبت و سلطنت تو در دل انسان جا بگیرد، او از خودخواهی و خودپرستی فاصله میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر حتی یک بار نقاب را کنار بزنید، هیچ چیزی از وجود کسی باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: وقتی که در مسیر زندگی به دلیل کمبودها و مشکلات، جان آدمی از کمال بازمیماند، دل او به مقام و جایگاه مطلوبی دست پیدا میکند.
هوش مصنوعی: پس از آن، با نگاهت عشق تو به دست میآید و به پا میخیزد گویی روز قیامت است.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق و محبت تو، باید همه وجود و زندگیام را فدای تو کنم.
هوش مصنوعی: زمانی که پردهی دل را کنار بزنی و آزاد شوی، قید و بندهای جان نیز از بین میروند و رهایی به دست میآوری.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در مقابل او قرار گیرد، به خاطر قدرت عشقش کنار زده میشود.
هوش مصنوعی: ساقی با محبتش در هر قدم، لذت و شوق عشق را به انسان میدهد.
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده است که روح شاداب و سرزنده عطار از این دنیا رها شده و از آن بیرون میرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کاندیشه چو سر به خط رسانَد
جز باز پس آمدن نداند
لعل تو به نکته دُر چکاند
وین قاعده کس چو تو نداند
در حسن رخت بدست مردی
از ماه خراج ها ستاند
خورشید نمیرسد بگردت
[...]
آن را که غمت ز در براند
بختش همه دربدر دواند
وآن را که عنایت تو ره داد
جز بر در تو رهی نداند
وآن را که قبول عشقت افتاد
[...]
خوش باش که هر که راز داند
داند که خوشی خوشی کشاند
شیرین چو شکر تو باش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند
شکر از شکرست آستین پر
[...]
چون بنده خدایِ خویش خوانَد
باید که به جز خدا نداند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.