گنجور

 
ابن یمین

بر سپهر حسن رویش آفتابی دیگرست

لیکن از شعر سیاهش سایبانی دیگرست

زینت خوبان بگاه جلوه از زیور بود

روی شهر آرای تو زیب و بهای زیورست

گفتم آرم در دهن ناگه لبت خندید و گفت

ز آن نمیترسی که بگدازد نه آخر شکرست

با خرد گفتم که زیر سایه زلفش رخ است

گفت میگویند اما آفتابی دیگرست

درد عشقش چون نهان دارم که بر رویم ز اشک

شرح آنرا خوش خطی از سیم بر سطح زرست

بس که هست ابن یمین را آرزوی وصل او

یک سخن کز روی معنی گنجهای گوهرست

استعارت کرد از درگاه شاهنشاه و گفت

باز اندر دل تمنای وصال دلبرست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

عید همچون حاجیان نوروز را پیش اندرست

اینت نوروزی که عیدش حاجب و خدمتگرست

عید اگرنوروز را خدمت کند بس کار نیست

چاکر نوروز را چون عید سیصد چاکرست

عید را زینت ز مال وملک درویشان بود

[...]

وطواط

صابر، ای چون صبر ذات تو گزیده نزد عقل

تا نپنداری که در هجرت دل من صابرست

هست چندان آرزوی تو مرا ، کز وصف آن

هم کتابت عاجزست و هم عبارت قاصرست

عقل من مغلوب و شوق طلعت تو غالبست

[...]

انوری

دوش خوابی دیده‌ام گو نیک دیدی نیک باد

خواب نه بل حالتی کان از عجایب برترست

خویشتن را دیدمی بر تیغ کوهی گفتیی

سنگ او لعل و نباتش عود و خاکش عنبرست

ناگهان چشمم سوی گردون فتادی دیدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
سعدی

پادشاهی کاو روا دارد ستم بر زیردست

دوستدارش روز سختی دشمن زورآورست

با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین

زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست

ابن یمین

چیست آن برگی که شاخ دانش از وی بی برست

مهره عقل از وجودش دائم اندر ششدرست

کیمیا خوانندش آنها کز خرد بیگانه اند

راست میگویند ز آنکه چهره هاشان چون زرست

قاصد خون دل است و ناقض نور بصر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه