گنجور

 
ابن یمین

ایصبا لطفی بود گر بگذری یک صبحگاه

بر جناب خسرو خسرو نشان کر ایشاه

آنکه گردون در هنر همتا ندیدش گر چه کرد

بارها از مرکز ماهی نظر بر اوج ماه

ورچه هم ممکن بود دیدن نظیرش در هنر

گر کند از چشم احول سوی او گردون نگاه

و آن هنر پرور که اهل فضل را الطاف اوست

در حوائج پایمرد و در حوادث دستگاه

زنگ بر آئینه ماه دو هفته بهر چیست

گر نشد بر آسمان از سینه بد خواهش آه

کوه با چندان گران سنگی بجنب حلم او

باشد از روی سبکساری بسان پرکاه

حاسدش خواهد که باشد در هنر چون او ولی

آدمی را باز داند عاقل از مردم گیاه

ای صبا از طالع میمون و اقبال بلند

چون ببوسی خاک عالی درگهش را صبحگاه

گو بدرگاه تو زین پیش ار نیامد چاکرت

میکند تمهید عذر آن و میآرد گواه

کعبه صاحبدلان درگاه خلد آسای تست

هر ضعیفی کی تواند برد سوی کعبه راه

با وجود این کرم نیزت بخواهد عذر من

کو به عالم چون کرم ابن یمین را عذر خواه