گنجور

 
نجم‌الدین رازی

عشق را گوهر برون از کون کانی دیگرست

کششتگان عشق را از وصل جانی دیگرست

عشق بی عین است و بی شین است و بی قاف ای پسر

عاشق عشق چنین هم از جهانی دیگرست

دانهٔ عشق جمالش چینهٔ هر مرغ نیست

مرغ آن دانه پریده ز آشیانی دیگرست

بر سر هر کوچه هر کس داستانی می زند

داستان عاشقان خود داستانی دیگرست

بی زبانان را که با وی در سحر گویند راز

خود ز جسمانی و روحانی زبانی دیگرست

طالع عشاق او بس بوالعجب افتاده است

کوکب مسعودشان از آسمانی دیگرست

آن گدایانی که دم از عشق رویش می زنند

هر یکی چون بنگری صاحب قرانی دیگرست

لاف عشق روی جانان از گزافی رو مزن

عاشقان روی او را خود نشانی دیگرست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

با من امروز آن شکر لب را زبانی دیگرست

وز لطافت بر زبان او نشانی دیگرست

نوبرم هر روز داد از بوستان مهر خویش

نوبری کامروز داد از بوستانی دیگرست

در وفاداری به جان من بسی سوگند خورد

[...]

نجم‌الدین رازی

عشق را گوهر برون از کون کانی دیگرست

کشتگان عشق را از وصل جانی دیگرست

عشق بی عین است و بی شین است وبی قاف ای پسر

عاشق عشق چنین هم از جهانی دیگرست

دانهٔ عشق جمالش چینهٔ هر مرغ نیست

[...]

مولانا

عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست

عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست

سینه‌های روشنان بس غیب‌ها دانند لیک

سینه عشاق او را غیب دانی دیگرست

بس زبان حکمت اندر شوق سرش گوش شد

[...]

نظیری نیشابوری

این جهان را بارگاه تو جهانی دیگرست

سقف قصرت آسمان را آسمانی دیگرست

مایه تجار کنعان این قدر اسباب نیست

زیب این فرخنده مصر از کاروانی دیگرست

با حمل؟ چندین سعادت در جهان هرگز نبود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه