گنجور

 
بلند اقبال

آن مه فکنده از زلف بررخ حجاب نیمی

یا قرص آفتاب است زیر سحاب نیمی

یا رفته درخسوف است یا مانده درکسوف است

نیمی ز ماهتابان وز آفتاب نیمی

دل دور از جمالش وز وعده وصالش

نیمی شده است آباد مانده خراب نیمی

ز ابرو وطره جانان بگرفت از تنم جان

نیمی به ضرب شمشیر زیر طناب نیمی

دل کی ز زلف دلبر گرددرها که هر سو

نیمی شکنج وچین است پرپیچ وتاب نیمی

در خواب رخ نماید یا از درم درآید

بیدار مانده چشمم نیمی به خواب نیمی

سرمایه وجودم از آه واشک دیده

نیمی بسوخت ز آتش شد غرق آب نیمی

ز آنچشم مست میگون بریان دلم شد وخون

نیمی شراب او شد او راکباب نیمی

غارتگری نمودند دین و دلم ربودند

نیمی شراب و ساقی چنگ ورباب نیمی

دردوغم دوعالم خواهی اگر بدانی

نیمی شب فراق است روز حساب نیمی

کن ساقیا خرابم اما نه ز آن شرابم

کو چون حروفش آمد نیمی شر آب نیمی

ز‌آن باده کن مرا مست کز مستیش شوم هست

نیمی ز جام احمد وز بوتراب نیمی

اقبال من بلند است فیروز وارجمند است

نیمی از آن شهنشاه وز اینجناب نیمی

 
sunny dark_mode