گنجور

 
بلند اقبال

دور ازتو فارغ نیستم از درد و تب روز و شبی

از عشق روی ومویتو دارم عجب روز و شبی

خورشید چون آید بودروز و شود شب چون رود

داری ز چهر و طره تو در روز و شب روز وشبی

چون ظلمت ونورجهان باشد ز موی و روی تو

پیدا به عالمگشته است از این سبب روز و شبی

ساغر مرا چشم است ومی خون دل است وناله نی

گر چیده ام درهجر توبزم طرب روز وشبی

گفت ای بلنداقبال من چونی زهجرم گفتمش

دور از تو فارغ نیستم از درد وتب روز و شبی

 
sunny dark_mode