گنجور

 
بلند اقبال

گفتمش چون بینمت ای نازنین

گفت رودر آینه خود در ببین

گفتمش اندر کجا جویم تو را

گفت در دلهای محزون غمین

گفتمش گویند هستی لامکان

گفت اندر هر مکان هستم مکین

گفتمش ره کو که آیم سوی تو

گفت راه است از یسار واز یمین

گفتمش دادم به عشقت جان ودل

گفت شرط دوستی باشد همین

گفتمش خواهم پرستیدن تو را

گفت بیرون رو ز فکر کفر ودین

گفتمش چون شد بلند اقبال من

گفتم لطف ما به حالت شد قرین

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

حکمتی بشنو به فضل ای مستعین

پاک چون ماء معین از بومعین

چون بهشتت کی شود پر نور دل

تا درو ناید ز حکمت حور عین؟

دل به حورالعین حکمت کی رسد

[...]

مسعود سعد سلمان

دین روز ای روی تو آگفت دین

می خور و شادی کن و خرم نشین

با می و می خوردن دین را چه کار

می خور و می نوش و قوی دار دین

هر گنهی کز می حاصل شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه