گنجور

 
بلند اقبال

من پیرم و دل مرده تو داری به جبین چین

من خون جگر خورده بود لعل تو رنگین

دامان من از اشک چو چرخ است پر اختر

بینم ز برماه تو طالع شده پروین

از لب به رخ تو است چرا خون کبوتر

زد مژه تو بردل من چنگل شاهین

عاشق دل من زلف توگردیده پریشان

مژگان به جفون تومنم خسته زوبین

گفتند که چین است پر ازمشک وخطا بود

دیدیم چو زلف تو که مشک است پر ازچین

ابروی تو کجا گشته ومن راست کمان قد

لعل تو شکر شعر من است این همه شیرین

بالای تو موزون بود وشعر تو دلکش

گویند به طبع من وشعرم همه تحسین

در آینه گر عکس رخ دوست نماید

بی شبهه که آن هم بود این هم نبود این

از چیست به من انس نمی گیری وداری

ز ابروقد ودندان نون و الف وسین

اندر ره وصلت همه هستندسبکبار

آوخ که همی بار خر من شده سنگین

اقبال بلند است کسی را که ز عشقت

شد همچو بلند اقبال افتاده ومسکین

 
sunny dark_mode