گنجور

 
بلند اقبال

عقل حیران گشته اندر کار عشق

کس نگردید آگه از اسرار عشق

در علاج من مکش رنج ای طبیب

زآنکه می باشد دلم بیمار عشق

جز دل بریان و خوناب جگر

هیچ رایت نیست در بازار عشق

نیست از پیری که خم شد پشت من

پشت من خم گشته است از بار عشق

از وجود ما اثر نگذاشت هیچ

آفرین ها باد بر کردار عشق

زاهدا از کف بنه تسبیح را

کن حمایل همچو من زنار عشق

از ازل نامم بلند اقبال شد

ثبت کردندش چو در طومار عشق

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
حکیم نزاری

بر فلک زد پرتو انوار عشق

آسمان چون ذره شد در کار عشق

جهان ملک خاتون

پست طاقت طاق گشت از بار عشق

پای دل مجروح شد از خار عشق

بر زبان ناید کسی را نام دل

جان فروشانند در بازار عشق

بس گران باریست بار عشق و صبر

[...]

حسین خوارزمی

تافت بر جان و دلم انوار عشق

ای هزاران جان و دل ایثار عشق

بر میان جان خود بستیم باز

از پی ترسائی زنار عشق

گر بدیدی روی او مؤمن شدی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه