بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

عقل حیران گشته اندر کار عشق

کس نگردید آگه از اسرار عشق

در علاج من مکش رنج ای طبیب

زآنکه می باشد دلم بیمار عشق

جز دل بریان و خوناب جگر

هیچ رایت نیست در بازار عشق

نیست از پیری که خم شد پشت من

پشت من خم گشته است از بار عشق

از وجود ما اثر نگذاشت هیچ

آفرین ها باد بر کردار عشق

زاهدا از کف بنه تسبیح را

کن حمایل همچو من زنار عشق

از ازل نامم بلند اقبال شد

ثبت کردندش چو در طومار عشق