خیز ای نگار باده بیاور پیش
از شاه وشیخ وشحنه مکن تشویش
دردمرا به باده بکن درمان
مرهم مرا ز باده بنه بر ریش
شهد است اگر زجام تو نوشم سم
نوش است گر زدست تو بینم نیش
تریاق آید ار توچشانی زهر
جدوار آید ار تو خورانی بیش
بگذشته ام ز عشق رخت از جان
دل کنده ام ز دردغمت از خویش
هر کس ز عشق گشته بلند اقبال
یکسان به پیش اوست شه ودرویش
ا زعدل شاهزاده بترس ای شوخ
با ما جفا وجور مکن ز این بیش
شهزاده ای که آمده در عهدش
ا زکوه و دشت گرگ شبان برمیش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از معشوق خود میخواهد که باده بیاورد و او را از تشویش و درد رهایی بخشد. او میگوید که اگرچه جام معشوق ممکن است سم باشد، اما برای او تحریر و خوشی به همراه دارد. عشق او آنقدر عمیق است که درد و رنج را فراموش کرده و دیگر از ناملایمات زندگی دلبر است. شاعر به قضا و قدر عشق اعتقاد دارد و میبیند که در عشق، شاه و درویش یکسان هستند. او همچنین از معشوق میخواهد که با او بیرحمی نکند و از ظلم دوری کند، زیرا زمانهاش پر از خطرات و سختیهاست.
هوش مصنوعی: ای دلربا، برخیز و شرابی بیاور قبل از اینکه شاه، عالم و مامور باعث نگرانی ما شوند.
هوش مصنوعی: دردهایم را با شراب درمان کن و مرهمم را روی صورت من بگذار.
هوش مصنوعی: اگر از جام تو شهد بنوشم، خوشم، ولی اگر نیشی از دست تو ببینم، آن را زهر میدانم.
هوش مصنوعی: اگر تو زهر را به چشم بکشانی، تریاک و پادزرر آن نیز خواهد آمد، و اگر تو آن را به کسی بدهی، درد و رنج و جدایی به سراغش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: از عشق تو گذشتهام و روح و جانم را از درد فراق تو جدا کردهام.
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر عشق، به سعادت و خوشبختی رسیده باشد، برای او هیچ تفاوتی ندارد که در مقابل چه کسی قرار دارد؛ چه یک پادشاه باشد و چه یک درویش.
هوش مصنوعی: ای دوست، از انصاف شاهزاده بترس، لطفاً با ما بدی و ظلم نکن، همین حالا بس است!
هوش مصنوعی: شهزادهای که در زمان خود آمده، مانند گرگی از کوه و دشت بیرون میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دارم گنهان ز قطره باران بیش
از شرم گنه فگندهام سر در پیش
آواز آید که سهل باشد درویش
تو درخور خود کنی و ما درخور خویش
صد بار زمن شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را هر چه کنند آرد پیش
در کرده خویش مانده ای ای درویش
چه چون کندی فزون زاندازه خویش
اندر دو جهان هر چه ترا آید پیش
مقبول نباشد آن ترا ای درویش
جان زخم سر زلف تو گرداند ریش
دل زان دو لب لعل تو می باید عیش
تا تیره نکردی ، ای نگار ، از لب خویش
یاقوت که به بود بها دارد بیش
ای برده دل من چو هزاران درویش
بی رحمیت آیین شد و بد عهدی کیش
تا کی گویی ترا نیازارم بیش
من طبع تو نیک دانم و طالع خویش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.