لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
بلند اقبال

خیز ای نگار باده بیاور پیش

از شاه وشیخ وشحنه مکن تشویش

دردمرا به باده بکن درمان

مرهم مرا ز باده بنه بر ریش

شهد است اگر زجام تو نوشم سم

نوش است گر زدست تو بینم نیش

تریاق آید ار توچشانی زهر

جدوار آید ار تو خورانی بیش

بگذشته ام ز عشق رخت از جان

دل کنده ام ز دردغمت از خویش

هر کس ز عشق گشته بلند اقبال

یکسان به پیش اوست شه ودرویش

ا زعدل شاهزاده بترس ای شوخ

با ما جفا وجور مکن ز این بیش

شهزاده ای که آمده در عهدش

ا زکوه و دشت گرگ شبان برمیش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

دارم گنهان ز قطره باران بیش

از شرم گنه فگنده‌ام سر در پیش

آواز آید که سهل باشد درویش

تو درخور خود کنی و ما درخور خویش

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوسعید ابوالخیر
فرخی سیستانی

صد بار زمن شنیده بودی کم و بیش

کایزد همه را هر چه کنند آرد پیش

در کرده خویش مانده ای ای درویش

چه چون کندی فزون زاندازه خویش

خواجه عبدالله انصاری

اندر دو جهان هر چه ترا آید پیش

مقبول نباشد آن ترا ای درویش

ازرقی هروی

جان زخم سر زلف تو گرداند ریش

دل زان دو لب لعل تو می باید عیش

تا تیره نکردی ، ای نگار ، از لب خویش

یاقوت که به بود بها دارد بیش

سنایی

ای برده دل من چو هزاران درویش

بی رحمیت آیین شد و بد عهدی کیش

تا کی گویی ترا نیازارم بیش

من طبع تو نیک دانم و طالع خویش

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه