دیشب خیال چشم تومستم چنان نمود
کز من قرار وطاقت وهوش و خرد ربود
سر تا به پا ز آتش عشق تو تا به صبح
می سوختم چوشمعی وپیدا نبود دود
چشمم هر آنچه خون ز دلم می نمودکم
عشق رخ تو خون به دلم باز می فزود
می بود خون دیده روان ازکنار من
مانند آب سیل که گرددروان به رود
مستحکم است رشته الفت هزار شکر
گر بگسلانم غم هجر تو تار وپود
چون من به عاشقی چو تو درحسن و دلبری
نه چشم کس بدیده ونه گوش کس شنود
شاید که همچو من شود اقبال او بلند
هر کس که زنگ آرزو از لوح دل زدود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلدادگی خود به معشوق سخن میگوید. او به شدت تحت تأثیر زیبایی و جذبه معشوق است و از درد و آتش عشقش شکایت میکند. شاعر بیان میکند که شب را در حال سوختن از عشق معشوق گذرانده و هیچ کسی جز خودش نمیتواند عمق احساساتش را درک کند. او به صورت تصویری عواطف خود را توضیح میدهد و تأکید میکند که اگر رابطهاش با معشوق قطع شود، غم و اندوه شدیدی را متحمل خواهد شد. در نهایت، شاعر امیدوار است که هر کسی همچون او تجربهای بزرگ و شگفتانگیز از عشق را بیابد.
هوش مصنوعی: دیشب یاد چشمانت به قدری در جانم نفوذ کرد که تمام آرامش، شکیبایی و هوش و عقل را از من گرفت.
هوش مصنوعی: من تا صبح به خاطر عشق تو به شدت میسختم و مانند شمعی در حال سوختن بودم، اما هیچ دودی از من به چشم نمیخورد.
هوش مصنوعی: چشمانم هر لحظه از درد دل به خون میافتاد، اما عشق تو باز هم بر دردهای دلم میافزود.
هوش مصنوعی: چشمهای من از شدت اندوه اشک میریزند و این اشکها مانند آب سیل که به سمت رودخانه روان میشود، بیوقفه و فراوان جاری است.
هوش مصنوعی: رشته محبت ما بسیار قوی است، حتی اگر هزار بار شکر را بگسلانم، غم دوری تو همه چیز را ویران میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که من به عشق و زیبایی تو نگاه میکنم، نه کسی دیگر را دیدهام و نه صدای کسی دیگر را میشنوم.
هوش مصنوعی: شاید روزی او هم به موفقیتهای بزرگ دست یابد، هر کسی که آرزوهایش را از دل خود پاک ساخته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاخی برآمد از بر شاخ درخت تود
تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود
گر فرخی بمرد، چرا عنصری نمرد؟
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانهای برفت و ز رفتنْش هر زیان
دیوانهای بماند و ز ماندنْش هیچ سود
ای آنکه از خصال تو قدر هدی فزود
بادا ستوده ، هر که خصال ترا ستود
طاعت ترا سزد ، بجهان در ، که چون تویی
زین پس نبود خواهد وزین پیش هم نبود
در دور هشت چرخ ز ترکیب چار طبع
[...]
گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من
خود کردهام ندارد باکرد خویش سود
چون احتلام بود مرا مدح گفتنت
بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود
رُهبان دَیْر را سببِ عاشقی چه بود؟
کاو روی راز دیر به خَلقان نمینمود
از نیستی دو دیده به کس مینکرد باز
وز راستی روانِ خلایق همیربود
چون در فتاد در محنِ عشق زان سپس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.