گنجور

 
عطار

رُهبان دَیْر را سببِ عاشقی چه بود؟

کاو روی راز دیر به خَلقان نمی‌نمود

از نیستی دو دیده به کس می‌نکرد باز

وز راستی روانِ خلایق همی‌ربود

چون در فتاد در محنِ عشق زان سپس

در مهر دل عبادتِ عیسی همی‌شنود

در ملّتِ مسیح روا نیست عاشقی

او عاشق از چه بود و چرا در بلا فزود

مانا که یارِ ما به خرابات برگذشت

وز حالِ دل، به نغمه، سرودی همی‌سرود

می‌گفت:«هر که دوست کند، در بلا فتد

عاشق زیان کند دو جهان از برای سود‌»

رهبان طواف دیر همی‌کرد ناگهان

که‌آوازِ آن نگارِ خراباتیان شنود

بَرشد به بام دیر، چو رخسار او بدید

از آرزوش روی به خاک‌ اندرون بسود

دیوانه شد ز عشق و برآشفت در زمان

زنجیرِ نَعتِ صورتِ عیسیٰ بُرید زود

آتش به دیر درزد و بتخانه درشکست

وز سقفِ دیرِ او به سما بر رسید دود

باده ز دستِ دوست دمادم همی‌کشید

زنگِ بلا ز ساغر و مطرب همی‌زدود

سرمست و بی‌قرار همی‌گفت و می‌گریست‌:

‌«ناکردنی بکردم تا بودنی ببود»

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۴۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

شاخی برآمد از بر شاخ درخت تود

تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود

لبیبی

گر فرخی بمرد، چرا عنصری نمرد؟

پیری بماند دیر و جوانی برفت زود

فرزانه‌ای برفت و ز رفتنْش هر زیان

دیوانه‌ای بماند و ز ماندنْش هیچ سود

وطواط

ای آنکه از خصال تو قدر هدی فزود

بادا ستوده ، هر که خصال ترا ستود

طاعت ترا سزد ، بجهان در ، که چون تویی

زین پس نبود خواهد وزین پیش هم نبود

در دور هشت چرخ ز ترکیب چار طبع

[...]

انوری

گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من

خود کرده‌ام ندارد باکرد خویش سود

چون احتلام بود مرا مدح گفتنت

بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود

کمال‌الدین اسماعیل

سنگست در قفایش هرجا که میرود

زان در بدر بسان شگ زرد میدود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه