لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
بلند اقبال

از بی وفایی یار دارم بسی شکایت

کومحرمی که گویم در پیش او حکایت

ای یار بر من زار رحم ورعایتی کن

کز شاه بر رعیت لازم بود رعایت

گفتم به دل میسر گردد وصال دلبر

گفتا بلی نماید طالع اگر حمایت

گمراه وخوار وزاریم حیران و بی قراریم

یا هادی المضلین ما را بکن هدایت

ای ساقی ار دهی می خم رانمای ساغر

کاین باده ها به مستی ندهد به ما کفایت

از یار ناامیدیم از عارفی شنیدیم

« یارب مباد کس رامخدوم بی عنایت»

گفتی که تا چه حد است عشق بلنداقبال

چون حسن یار نبود در عشق او نهایت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت

آب حیات رشحی از جام جانفزایت

هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت

هم پادشاه گیتی جان بر میان گدایت

هم چرخ خرقه‌پوشی در خانقاه عشقت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
اوحدی

بد میکنند مردم زان بی‌وفا حکایت

وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت

بنیاد عشق ویران، گر می‌زنم تظلم

ترتیب عقل باطل، گر می‌کنم شکایت

صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه

[...]

کمال خجندی

ای ابتدای دردت هر درد را نهایت

عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت

ذوق عذاب تا کی بیگانه را چشانی

از رحمت تو ما را هست این قدر شکایت

در ماجرای عشقت علم و عمل نگنجد

[...]

حافظ

زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت

گر نکته‌دانِ عشقی بشنو تو این حکایت

بی‌مزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدومِ بی‌عنایت

رندانِ تشنه‌لب را آبی نمی‌دهد کس

[...]

جامی

ای رشک شاخ طوبی بالای دلربایت

بر وی لباس خوبی چست است چون قبایت

بر فرق تاجداران کفش تو تاج و هر یک

بنهاده تاج از سر چون کفش پیش پایت

سرهای سربلندان در حلقه کمندت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه