گنجور

 
بیدل دهلوی

دماغ بلبل ما کی هوای بال و پر دارد

ز اوراق ‌کتاب رنگ گل جزوی به سر دارد

چه‌مکان‌است‌کیرد بهرای شوق از خط خوبان

نگاه بوالهوس از سرمه هم خاکی به سردارد

چو برگ گل‌کز آسیب نسیمی رنگ می‌بازد

تن نازک مزاج او ز بوی‌گل خطر دارد

توان از نرمی دل محرم درد جهان ‌گشتن

که طبع مومیایی از شکستنها خبر دارد

بغیر از خاک‌ گردیدن پناهی نیست ظالم را

که تیغ شعله در خاکستر امید سپر دارد

مباد از صحبت آیینه ناگه منفعل‌ گردی

که آن‌گستاخ روی سنگدل دامان تر دارد

شدم خاک و ز وحشت بر نمی‌آید غبار من

به خاکستر هنوز این شعلهٔ افسرده پر دارد

دل آسوده تشویش بلای دیگر است اینجا

صدف ایمن نباشد از شکستن تاگهر دارد

بغیر از خودگدازی چیست در بنیاد محرومی

دل عاشق همین خون‌گشتنی دارد اگر دارد

به نومیدی ز امید ثمر برگ قناعت ‌کن

که نخل باغ فرصت ریشه درطبع شرر دارد

ز ناهنجاری مغرور جاه ایمن مشو بیدل

لگداندازیی بر پرده دارد هرکه خر دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عمعق بخاری

خوشا باد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد

که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد

گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد

گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد

دم عیسی‌ست، پنداری، که مرده زنده گرداند

[...]

امیر معزی

مَلِک سنجر جهانداری به میراث از پدر دارد

پدر شادست در فردوس تا چون او پسر دارد

ز فرّ و رسم و آیینش بیاراید همی‌گیتی

که فَرّ عمّ و رسم جدّ و آیین پدر دارد

بدو نازد همی دولت که با دولت خرد دارد

[...]

سنایی

مسلمانان سرای عمر، در گیتی دو در دارد

که خاص و عام و نیک و بد بدین هر دو گذر دارد

دو در دارد: حیات و مرگ کاندر اوّل و آخر

یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قَدَر دارد

چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بگشاید

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

مرا گویند مولانا ترازویی‌ست کز عدلش

نه میل این یکی دارد نه قصد آن دگر دارد

درین شک نیست کو همچون ترازویی‌ست زین معنی

که میلش سوی آن باشد که او زر بیشتر دارد

مجیرالدین بیلقانی

هوا ز انسان خنک شد کز جنان حورا همی گوید

خنک آنکو درین سرما مقام اندر سقر دارد

ز مرغی کو خورد آتش حسدها می‌برد مرغی

که طوبی آشیانست وز کوثر آبخور دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه