گنجور

 
بیدل دهلوی

قضا تا نقش بنیاد من بیکار می‌بندد

حنا می‌آرد و در پنجهٔ معمار می‌بندد

ز چاک سینه بی‌روی تو هرجا می‌کشم آهی

سحر شور قیامت بر سرم دستار می‌بندد

مگر شرم خیالت نقش بر آبی تواند زد

سراپایم عرق آیینهٔ دیدار می‌بندد

بساط عبرت این انجمن آیینه‌ای دارد

که تا مژگان بهم آورده‌ای زنگار می‌بندد

نمی‌دانم به یاد او چسان از خود برون آیم

دل سنگین به دوش ناله‌ام کهسار می‌بندد

در آن محفل‌که من حیرت‌کمین جلوهٔ اویم

فروغ شمع هم آیینه بر دیوار می‌بندد

به رعنایی چو شمع‌ ازآفت شهرت مباش ایمن

رگ ‌گردن ز هر عضوت سری بر دار می‌بندد

چه دارد قابلیت جز می تکلیف پیمودن

در این محفل همین دوشم به دوشم بار می‌بندد

زمان فرصت ربط نفس با دل غنیمت دان

کزین تار این‌ گره چون باز شد دشوار می‌بندد

اسیر مشرب موجم‌ کزان مطلق عنانیها

گرش تکلیف برگشتن کنی زنّار می‌بندد

به ‌مخموری ‌ز سیر این ‌چمن غافل‌ مشو بیدل

که خجلت در به روی هر که شد مختار می‌بندد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

چمن‌پیرا نه گل را دسته در گلزار می‌بندد

که گل در روزگار حسن او زنار می‌بندد

چو عشق بی‌تکلف دست بردار از خودآرایی

که بتوان زیج بستن عقل تا دستار می‌بندد

تو کز سر طریقت غافلی از شرع در مگذر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد

فلک چون غنچه اش محمل بنوک خار می بندد

زپیچ و تاب آن زلف گرهگیرم بود روشن

که چشم جادوی او بندها بر مار می بندد

مرا افسرده دارد سردمهریهای او چندان

[...]

بیدل دهلوی

به یادت‌گردش رنگم به هرجا بار می‌بندد

ز موج‌ گل زمین تا آسمان زنار می‌بندد

چ‌سان خاموش باشم بی‌توکز درد تمنایت

تپش بر جوهر آیینه موسیقار می‌بندد

سجودی می‌برم چون سایه‌ کلک آفرینش را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه