گنجور

 
بیدل دهلوی

تو مستِ وهم و درین بزم بوی صهبا نیست

هنوز جز به دلِ سنگ جای مینا نیست

خیال عالم بی‌رنگ رنگ‌ها دارد

کدام نقش‌ که تصویر بال عنقا نیست

بمیر و شهره شو ای دل‌ کزین مزار هوس

چراغ مرده عیان است و زنده پیدا نیست

به چشمِ بسته خیال حضور حق پختن

اشاره‌ای‌ست‌ که اینجا نگاه بینا نیست

دلت به عشوهٔ عقبا خوش است ازین غافل

که هرکجا تویی، آنجا به غیر دنیا نیست

به هرچه وارسی از خودگذشتنی دارد

بهوش باش‌ که امروز رفت و فردا نیست

به نامیدی ما رحمی‌، ای دلیل فنا!

که آشیان هوسیم و درین چمن جا نیست

حریر کارگه وهم را چه تار و چه پود

قماش ما ز لطافت تمیزفرسا نیست

تو جلوه ساز کن و مدعای دل دریاب

زبان حیرت آیینه بی‌تقاضا نیست

غریق بحر ز فکر حباب مستغنی‌ست

رسیده‌ایم به جایی‌ که بیدل آنجا نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل

که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست

به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند

که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست

وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست

اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست

ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست

رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست

مجد همگر

تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست

ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست

تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم

که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست

غریب نیست که روی تورشک خورشید است

[...]

سعدی

شهی که پاس رعیت نگاه می‌دارد

حلال باد خراجش که مزد چوپانیست

وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد

که هر چه می‌خورد او جزیت مسلمانیست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ابن یمین

بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست

بلطف رسته دندان تو ثریا نیست

توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود

توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست

ز جان غلام قد همچو سرو آزادت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه