عجز بینش با تعلقهای امکان آشناست
اشک ما تا چشم نگشودن به مژگان آشناست
امتحانگاه حوادث بزم افلاس است و بس
سرد و گرم دهر با آغوش عریان آشناست
گرد ما ننشست جز در دامن زلف بتان
هر کجا بینی پریشان با پریشان آشناست
هیچکس کام امید از اهل دنیا برنداشت
طالع ما هم به وضع این عزیزان آشناست
غیر عبرت هیچ نتوان خواند از اوضاع دهر
یارب این طومار حیرت با چه عنوان آشناست
در چنین بزمی که سازش پردهٔ بیگانگی ست
مفت الفتها اگر مژگان به مژگان آشناست
اشکم از مژگان چکید و رنگ اظهاری نبست
این گهر در خاک هم با قعر عمان آشناست
سوختن، خاشاک را همرنگ آتش میکند
هرقدر بیگانهایم از خویش جانان آشناست
هر کجا بیخانمانی هست صید زلف اوست
اینکمند ناز با شام غریبان آشناست
گرد خط در دور حسنش ابر عالمگیرشد
طالع موری که با دست سلیمان آشناست
در رهش پای طلب بیگانهٔ دامان صبر
در غمش دست ندامت با گریبان آشناست
بیندامت نیست اسباب نشاط این چمن
گل هم ازشبنم کف دستی به دندان آشناست
شمع گو در دیدهام دکان رعنایی مچین
کاین دل پر داغ با چندین چراغان آشناست
بیدل از چشم تحیر مشربم غافل مباش
هرکجا حسنی است با آیینهداران آشناست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، تعبیری از عجز و ناتوانی انسان در مواجهه با سختیهای دنیا و تعلقات آن است. شاعر به حضور اشک و غم در زندگی انسانها اشاره میکند و میگوید هیچکس نتوانسته از دنیا کام امیدی به دست آورد. در این دنیای پر از مصیبت، با وجود ناامیدی، انسانها همچنان با زیباییها و عشقهای خود آشنا هستند و در جستجوی معشوق هستند. همچنین شاعر به تجربههای انسانی و عبرتآموزیهای آن نیز اشاره میکند، و بیان میدارد که زندگی با زخمها و عشقها پر شده است و پیوند احساسات میان انسانها وجود دارد، حتی در تاریکی و ناامیدی. در نهایت، شاعر خواستههای درونی خود را ابراز میکند و بر این نکته تأکید میکند که زیبایی و حقیقت همیشه در زندگی انسانها حضور دارد.
هوش مصنوعی: ناتوانی در درک، با محدودیتهای موجود ارتباط دارد و اشکهای ما قبل از اینکه چشمانمان را باز کنیم، با مژگان به خوبی آشنا هستند.
هوش مصنوعی: جایگاه آزمایش و تجربه، دنیای سختیها و فقر است و تنها همین. دمای زندگی با تمام تلخی و شیرینیهایش به ما نزدیک است، بدون هیچ پوشش و پنهانی.
هوش مصنوعی: گرد ما نمینشیند مگر در دامن زلف معشوقها؛ هر جا که انسان بیقرار را ببینی، با موجودی بیقرار آشناست.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته است از زندگی دنیویاش به آرزوهایش برسد و سرنوشت ما نیز به گونهای است که با وضعیت این عزیزان آشناست.
هوش مصنوعی: هیچ چیز دیگری جز عبرت نمیتوان از وضعیتهای زمانه دریافت کرد. خدایا، این نوشته پر از شگفتی با چه نام و عنوانی قابل شناسایی است؟
هوش مصنوعی: در چنین میهمانی که محور آن جدایی است، اگر چشمان شما با چشمان کسی دیگر آشنا شدهاند، این دوستی و نزدیکی بهراستی بیارزش است.
هوش مصنوعی: اشک من از چشمهایم ریخت، ولی هیچ نشانی از حال و احوال من نمیدهد. این دَرهَم هم با وجود اینکه در خاک قرار دارد، با عمق عمان آشنایی دارد.
هوش مصنوعی: سوزش آتش حتی خاشاک را هم شبیه خود میکند، هرچقدر هم که ما از اصل خود دور باشیم، جانان ما به ما نزدیک است.
هوش مصنوعی: هر جا که کسی بیخانمان و دلbroken است، گرفتار زیبایی و جذابیت اوست. این زیبایی موردی است که با سرنوشت تلخ غریبان همخوانی دارد.
هوش مصنوعی: حضور و زیبایی او به حدی فراگیر و نمایان است که مانند ابری در سراسر جهان پخش شده است، این گردش و زیبایی به نوعی تقدیر و سرنوشت اوست که تشابهی با قدرت و حکمت سلیمان دارد.
هوش مصنوعی: در مسیر طلب او، قدمهای من در حالتی ناامیدانه به دامان صبر اللهم این است که در غم او، حسرت و پشیمانیام با خودم آشناست.
هوش مصنوعی: در این چمن، عوامل شادابی و نشاط وجود دارد و گلها نیز با لطافت شبنم آشنا هستند، به گونهای که گویی دستی از شبنم بر گلها مینشیند.
هوش مصنوعی: شمع، از تو میخواهم که در چشمانم، زیبایی را نچین و خراب نکن، زیرا این دل پر از درد و رنج با این همه روشنیها آشناست و تحمل آن را دارد.
هوش مصنوعی: بیدل، از شما خواهش میکنم که به چشمان حیرتزدهام توجه کن. هر جا که زیبایی وجود دارد، با آنهایی که به زیباییها آگاهاند، مرتبط است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا صبا با آن سر زلف پریشان آشناست
صد گره از غیرتم با رشته جان آشناست
غم هجوم آورد و من در فکر بیسامانیام
میزبان خجلت کشد هرچند مهمان آشناست
هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم
[...]
چون صراحی، خندهام با چشم گریان آشناست
همچو گل چاک گریبانم به دامان آشناست
در گلستان محبت غنچهای کم دیدهایم
همچو زخم تیر، چشم ما به پیکان آشناست
هرچه از چشم تو دیدم، میکشم از دست دل
[...]
خندهام صبحی به صد چاکِ گریبان آشناست
گریه سیلابی به چندین دشت و دامان آشناست
سایهام را میتوان چون زلفِ خوبان شانه کرد
بس که طبعِ من به صد فکرِ پریشان آشناست
دستم از دل برنمیدارد گدازِ آرزو
[...]
تا درین وادی غبار ما به دامان آشناست
دست مجنون از تحیر با گریبان آشناست
نیست اندر ساز قانون دل ما نغمهای
عمرها شد ناله ما با نیسان آشناست
میفتد بر پای مردم دم به دم از روی زرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.