گنجور

 
بیدل دهلوی

عجز بینش با تعلقهای امکان آشناست

اشک ما تا چشم نگشودن به مژگان آشناست

امتحانگاه حوادث بزم افلاس است و بس

سرد و گرم دهر با آغوش عریان آشناست

گرد ما ننشست جز در دامن زلف بتان

هر کجا بینی پریشان با پریشان آشناست

هیچکس ‌کام امید از اهل دنیا برنداشت

طالع ما هم به وضع این عزیزان آشناست

غیر عبرت هیچ نتوان خواند از اوضاع دهر

یارب این ‌طومار حیرت با چه ‌عنوان آشناست

در چنین بزمی که سازش پردهٔ بیگانگی ست

مفت الفتها اگر مژگان به مژگان آشناست

اشکم از مژگان چکید و رنگ اظهاری نبست

این‌ گهر در خاک هم با قعر عمان آشناست

سوختن، خاشاک را هم‌رنگ آتش می‌کند

هرقدر بیگانه‌ایم از خویش جانان آشناست

هر کجا بی‌خانمانی هست صید زلف اوست

این‌کمند ناز با شام غریبان آشناست

گرد خط در دور حسنش ابر عالمگیرشد

طالع موری ‌که با دست سلیمان آشناست

در رهش پای طلب بیگانهٔ دامان صبر

در غمش دست ندامت با گریبان آشناست

بی‌ندامت نیست اسباب نشاط این چمن

گل هم ازشبنم‌ کف دستی به دندان آشناست

شمع ‌گو در دیده‌ام دکان رعنایی مچین

کاین دل پر داغ با چندین چراغان آشناست

بیدل از چشم تحیر مشربم غافل مباش

هرکجا حسنی است با آیینه‌داران آشناست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قدسی مشهدی

تا صبا با آن سر زلف پریشان آشناست

صد گره از غیرتم با رشته جان آشناست

غم هجوم آورد و من در فکر بی‌سامانی‌ام

میزبان خجلت کشد هرچند مهمان آشناست

هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم

[...]

سلیم تهرانی

چون صراحی، خنده‌ام با چشم گریان آشناست

همچو گل چاک گریبانم به دامان آشناست

در گلستان محبت غنچه‌ای کم دیده‌ایم

همچو زخم تیر، چشم ما به پیکان آشناست

هرچه از چشم تو دیدم، می‌کشم از دست دل

[...]

بیدل دهلوی

خنده‌ام صبحی به صد چاکِ گریبان آشناست

گریه سیلابی به چندین دشت و دامان آشناست

سایه‌ام را می‌توان چون زلفِ خوبان شانه کرد

بس که طبعِ من به صد فکرِ پریشان آشناست

دستم از دل برنمی‌دارد گدازِ آرزو

[...]

طغرل احراری

تا درین وادی غبار ما به دامان آشناست

دست مجنون از تحیر با گریبان آشناست

نیست اندر ساز قانون دل ما نغمه‌ای

عمرها شد ناله ما با نیسان آشناست

می‌فتد بر پای مردم دم به دم از روی زرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه