گنجور

 
بیدل دهلوی

خنده‌ام صبحی به صد چاکِ گریبان آشناست

گریه سیلابی به چندین دشت و دامان آشناست

سایه‌ام را می‌توان چون زلفِ خوبان شانه کرد

بس که طبعِ من به صد فکرِ پریشان آشناست

دستم از دل برنمی‌دارد گدازِ آرزو

سیل عمری شد که با این خانه ویران آشناست

از فسونِ ناصحان بر خویش می‌لرزم چو آب

یک تنِ عریانِ من با صد زمستان آشناست

جورِ حسن و صبرِ عاشق توأمِ یکدیگرند

با خدنگِ او دل من همچو پیکان آشناست

دورگردِ وصلم اما در تماشاگاهِ شوق

با دلم تیرِ نگاهش تا به مژگان آشناست

نیستم آگه چه گل می‌چینم از باغِ جنون

این‌قدر دانم که دستم با گریبان آشناست

هیچکس در بارگاهِ آگهی مردود نیست

صافیِ آیینه با گبر و مسلمان آشناست

غرقِ دل شو تا به اسرارِ حقیقت وارسی

قعرِ این دریا همین با غوطه‌خواران آشناست

ما جنون‌کاران ز طاقت یک قلم بیگانه‌ایم

سخت‌جانی با دلِ صبرآزمایان آشناست

بزمِ وصل و هستیِ عاشق خیالی بیش نیست

قطره دست از خود بشو، هرچند توفان آشناست

بیدل این محفل نهان در گریهٔ شمع است و بس

داغِ آن زخمم که با لب‌های خندان آشناست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

همین شعر » بیت ۸

هیچکس در بارگاهِ آگهی مردود نیست

صافیِ آیینه با گبر و مسلمان آشناست

طغرل احراری

حبذا طغرل که بیدل می‌سراید مصرعی

صافی آیینه با گبر و مسلمان آشناست

قدسی مشهدی

تا صبا با آن سر زلف پریشان آشناست

صد گره از غیرتم با رشته جان آشناست

غم هجوم آورد و من در فکر بی‌سامانی‌ام

میزبان خجلت کشد هرچند مهمان آشناست

هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم

[...]

سلیم تهرانی

چون صراحی، خنده‌ام با چشم گریان آشناست

همچو گل چاک گریبانم به دامان آشناست

در گلستان محبت غنچه‌ای کم دیده‌ایم

همچو زخم تیر، چشم ما به پیکان آشناست

هرچه از چشم تو دیدم، می‌کشم از دست دل

[...]

بیدل دهلوی

عجز بینش با تعلقهای امکان آشناست

اشک ما تا چشم نگشودن به مژگان آشناست

امتحانگاه حوادث بزم افلاس است و بس

سرد و گرم دهر با آغوش عریان آشناست

گرد ما ننشست جز در دامن زلف بتان

[...]

طغرل احراری

تا درین وادی غبار ما به دامان آشناست

دست مجنون از تحیر با گریبان آشناست

نیست اندر ساز قانون دل ما نغمه‌ای

عمرها شد ناله ما با نیسان آشناست

می‌فتد بر پای مردم دم به دم از روی زرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه