گنجور

 
بیدل دهلوی

بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است

چشم زخمی‌گر هجوم آرد دعای جوشن است

سینه چاکان می‌کنند از یکدگرکسب نشاط

از نسیم صبح شمع خانهٔ‌گل روشن است

از حیا با چرب‌طبعان برنیاید هیچ‌کس

آب در هرجاکه دیدم زیردست روغن است

پیشکاران عجوز دهر یک سر غالبند

آن‌که ز مردان به مردی باج می‌ گیرد زن است

اینقدر اسباب اوهامی‌که برهم چیده‌ایم

تا نفس بر خویش جنبیده است‌گرد دامن است

از نفس باید سراغ وحشت هستی‌گرفت

شعله‌ها را دود پیشاهنگ ساز رفتن است

تا خیالش را زتاریکی نیفزاید ملال

در شبستان سویدا شمع داغم روشن است

شیوهٔ بیگانگی زین بیش نتوان برد پیش

با خود است آن‌جلوه‌را نازی‌که‌گویی‌با من است

کوشش تسلیم هم‌محمل به جایی می‌کشد

شمع ما را پای جولان سربه ره افکندن است

آتش‌کارت نخواهد آنقدرگرمی فروخت

ای توهّم خاک بر سرکز؟س بی‌دامن است

تا توانی ناله‌کن بیدل‌که درکیش جنون

خامشی صبح قیامت در نفس پروردن است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است

زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است

تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه

راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است

تا گلی نو بشکفد هر ساعتی بر روی او

[...]

سنایی

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است

زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است

تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ

بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است

جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ابن یمین

اینزمان کز آسمان تابنده ماه بهمن است

زال زرگر نیست آتش از چه تیغش زاهن است

جامی

آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است

خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است

آن رخ نازک چو آب از دیده رفت اما هنوز

نقش خالت چون سیاهی مانده در چشم من است

تو مرا چشمی و تا بر بام و روزن آمدی

[...]

اهلی شیرازی

نرگس رعنا اگر چشم و چراغ گلشن است

لاله یی کز خون دل دارد نشان چشم من است

حاجت گفتن ندارد حال من ای شمع حسن

قصه جانسوزی پروانه حرفی روشن است

دست چون در خون من دارد! اگر با دیگری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه